در حقیقت از صحبت این درویش شوریدۀ بی‌سامان چنان انقلابی در وجود مولانا پدید آمد که درس و وعظ را کناری نهاد و به ترک مسند تدریس وفتوا گفت. ساعتها و روزها با شمس خلوت می‌کرد وبه جای نماز و روزه و وعظ به سماع و رقص و وجد می‌پر‌داخت و بدین گونه از شیخ و شیخ زادۀ قونیه جز درویشی شوریده وبی‌آرام نماند (همان).
یک فرد عامی بود و مولوی شیخ و واعظ را اینچنین شوریده کرد، دیدند بنای عدوات و ناسازگاری و آزار و اذیت شمس را گذاشتند تا حدی که قصد جان آن بزرگوار کردند. او که از گفتار و رفتار مردم متعصب قونیه رنجیده خاطر شد، پس از شانزده ما اقامت در قونیه شهر را رها کرد و بی‌خبر از آنجا رفت. این غیبت شمس باز تأثیر حزن‌آور خودش را بر مولوی گذاشت وآن شیدای شوریده را در غمی جانکاه فرو برد. روزها و هفته‌ها می‌گذشت وجز سکوت واندوه، چیزی در احوال او مشاهده نمی‌شد، سکوت واندوه و تأثیر او نشان می‌داد که برای تسکین خاطر او می‌بایست به جستجوی شمس بپردازند، اما هیچ نشانه‌ای نبود که آنها را در یافتن گمشدۀ مولانا راهنمایی کند (زرین‌کوب، ۱۳۵۷، ص ۲۸۷).
پایان نامه
پس از شمس تا ده سال دیگر صلاح الدین قونوی معروف به « زرکوب» ارادت مولانا رابه خود جلب کرد وچون صلاح الدین در محرم سال ۶۵۷ در گذشت عنایت مولانا نصیب حسام الدین حسن بن محمد معروف به چلپی حسام الدین گردید واوبود که مولانا را به نظم مثنوی تحریض کرد و تا پایان در این راه با او همراه بود (صفا، ۱۳۶۹، ص ۴۵۵).
وفات مولانا در پنجم جمادی الاخر سال ۶۲۷ اتفاق افتاد مرگ وی واقعه‌ای سخت در قونیه تلقی شد. جنازۀ او را در «قبه خضراء» به خاک سپردند (همان، ص ۴۵۹).
با توجه به آنچه گذشت معلوم می‌شود که زندگانی واقعی مولوی، به عنوان یک شاعر شیفته، بعد از سال ۶۴۲ و انقلاب حال او آغاز شد، واو که از تعلیمات پدرش واز ارشاد سیدبرهان الدین مایۀ وافی در عرفان گرفته بود، از این پس از برکت انفاس شمس الدین، عا رفی وارسته و واصلی کامل شد و زندگی خود را وقف ارشاد و تربیت عده‌ای از ساکنان در خانقاه ویا به اصطلاح در « مدرسۀ» خود کرد و دسته جدیدی از متصوفه را که به « مولّویه» مشهورند بوجود آورد (همان، ص ۴۵۵).
۲-۱-۲- مذهب مولوی
مولوی بر مذهب اهل سنت بود در عین اعتقاد و دین‌داری مردی آزاداندیش بود و به مذاهب دیگر به دیدۀ احترام و بی‌طرفی، چنانچه شایستۀ مردان کامل چون اوست، می‌نگریست (صفا، ۱۳۶۹، ص ۴۷۰).
دلیلی که بر این ادعا می توان ارائه کرد این است که: مولوی در حلب در خدمت کمال‌الدین ابن العدیم) فقیه بزرگ حنفی و در دمشق به ادامۀ تحصیل در فقه حنفی از روی هدایۀ مرغینانی پرداخت (همان، ص ۴۵۳).
کلام مولانا فراتر ازآن است که بتوان او را در قالب یک مذهب خاص به حساب آورد، چرا که « عشق» که مذهب راستین او به شمار می‌آمد تعصب را که نوعی پایبندی به تعلقات خودی بود مجاز نمی‌دانست. دوگانگی را که بین مؤمن و کافر و مسلمان وترسا مانع تحقق وحدت و یگانگی انسانی می‌شد بر نمی‌تافت (عبدالحسین زرین کوب، ۱۳۷۳، ص ۳۰۹).
چنانچه در این باره گفته شده است:« طالب علمی که با صوفیه دشمنی داشت برسر جمع با وی گفت از مولانا نقل کنند که جایی گفته است« من با هفتاد وسه مذهب یکی‌ام، آیا این سخن را مولانا گفته است؟» گفت آری گفته‌ام.آن مرد زبان طعن بگشاد و مولانا را دشنام داد. مولانا بخندید و گفت با این نیز که تو می‌گویی یکی‌ام، یکرنگی و صلح‌جویی او تا بدین حد بود (زرین کوب، ۱۳۷۶، ص ۲۳۱).
شاید از این جهت باشد که استاد جلال الدین همایی بین عقاید مولوی با مذهب شیعه از پیوند و مانندگی سخن به میان آورده است: «اگر از اختلاف الفاظ و اصطلاحات صرف نظر کنیم و افکار و عقاید ملل و طوایف را بی‌پیرانه لفظ وعبارت بسنجیم به نظر من روح عقیدۀ مولوی در احتیاج بشر به هدایت و رهبری پیر طریقت، و وجوب معرفت و پیوستن به انسان کامل، و تجلی ربوبیت در مظهر بشری، با ریشۀ مذهب خواص شیعه مانندگی قوی، یا پیوند و رابطۀ معنوی دارد» (همایی، ۱۳۶۶، ج۲، ص ۹۵۱).
۲-۱-۳- آثار و تألیفات مولوی
۱-مثنوی معنوی: بزرگترین و غنی‌ترین اثر مولوی است که حاوی معارف بلند عرفانی، اخلاقی و اعتقادی است. این کتاب جامعترین اثر عرفانی منظوم و یکی از بزرگترین شاهکارهای ادبی جهان است و بیش از ۲۵۰۰۰ بیت شعر در مضامین مختلف دارد (فروزانفر، ۱۳۷۱، ص ۲۲۷).
۲-دیوان شمس: این اثر که حاوی غزلیات مولانا است دارای بیش از ۴۰۰۰ غزل است. به سبب ارادت وی به شمس به نام اوست.
۳-فیه مافیه: از آثار پراکنده مولوی است که بدون هیچ تکلف گفته شده و مولوی دراین کتاب به شیوۀ مجالس غیر رسمی سخن رانده است. این کتاب « مجموعۀ مقالات و تقریرات مولوی است که به تدریج به دست بهاء الدین یا دیگر مریدان، تحریر شده واز نظر مولانا گذشته است و تدوین کامل و نامگذاری آن به « فیه مافیه» و القابی چون « اسرار جلالیه» و« مقالات» بعد از وفات مولانا صورت گرفته است (الهی قمشه‌ای، ۱۳۷۱، ج۲، ص ۳۷۰).
۴-مکاتیب: مجموعه نامه‌های مولوی است که برای مریدان نوشته است.
۵-مجالس سبعه: مجالسی است که مولوی تشکیل می‌‌داد ودرآنها القای معارف الهی می‌نموده است.
۶-رباعیات: که در انتهای « کلیات شمس» به چاپ رسیده است (تاریخ ادبیات ایران، پیشین، ص۴۶۱).
۲-۱-۴- اندیشه مولوی
مولانا ازآن کسانی بود که در هر دوره وزمان به ندرت ظهور می‌کنند. ودر عین زندگانی با دیگران منفرد و غریبند. زیرا اندیشه و سخن آنان بسیار پیشتازتر ازهم‌عصران آنها است (صفا، ۱۳۶۹، ص ۴۷۱).
مولوی نه فیلسوف است نه شاعر، هم فلسفی را تحقیر می‌کند و هم بر فلسفه می‌تازد.
چنانکه قافیه اندیشی را عبث می‌شمارد. با این همه، شور عشق، او را هم فلسفی کرده است هم شاعر. شعر می‌گوید و درآن نه همان هیجانهای روحانی خویش بلکه اندیشه‌های فلسفی خود را نیز بیان می‌کند. با آنکه از استدلالیان و شیوۀ فکر و بیان آنها رضایت ندارد خود در بیان آراء و اندیشه‌های خویش مثل آنها استدلال می‌کند.
وی هرچند از راه کشف و شهود به فکر وحدت می‌رسد اما وحدت او چنان نیست که فاصلۀ بین انسان و خدا را پر کند. این فکر وحدت که در بیان اوهست مثل فکر ابن عربی نظری نیست امری است ذوقی شهودی که مخصوص خود اوست. اگر چه وی نیز جز یک وجد، چیز دیگری در این راه نمی‌بیند اما نمی‌خواهد که این اندیشه او را به بن بست جبر مطلق وسقوط تکلیف بکشاند. اینجاست که راه وی از اسپنیوزا* و حتی ابن عربی جدا می‌شود ودر وی طریقت با شریعت همقدم می‌گردد (زرین کوب، ۱۳۷۶، صص ۲۳۹-۲۴۰) و چون با تسلیم به طریقت پای روح از دام تعلق خاک می رهید مانعی برای پروازش نمی‌ماند (زرین کوب، ۱۳۷۳، ص۳۲۵).
گمان می‌رود که خدمت هیچ یک از مشایخ به تصوف و عرفان به حد مولوی نباشد زیرا اولا آنچه او گفته چکیده و نقاوۀ افکار عارفان پیشین به اضافه حقایقی است که خودبه صرافت طبع بیان کرد. ثانیاً او توانست مطالب غامض عرفانی را در بسیاری از موارد به روش دیگر مشایخ با شرح آیات و احادیث درآمیزد چنانکه آن را به حقایق اسلامی و حقایق اسلامی را به آنها نزدیک کند. به ذوق عمومی مسلمین و به اعتقادات آنان درآورد. و ثالثاً وی با کدام ساده و روان خود و با ایراد امثال وحکایات فراوان که در هر مورد با آن روبر هستیم، عرفان را به اندیشه طبقات مختلف نزدیک کردبه نحوی که هر طبقه فراخور فهم و اندیشه خود ازآن چیزی درک تواند کرد، عارف و فیلسوف بلند مقام در مرتبۀ بلند فکری خود و عامی و عادی در مقام نازل خویش (صفا، ۱۳۶۹، ص ۴۷۲).
چالش جلال الدین محمد با فلسفه و فلسفی نیز قابل توجه است (زرین کوب، ۱۳۶۹، ص۲۶۸). از نظر او فیلسوف کسی است که در جستجوی خیالی باطل است:

 

قبله عارف بود نور وصال   قبلۀ عقل مفلسف شد خیال

(مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۹۷)
مولانا، عقل فیلسوف را عقل جزوی می‌داند زیرا نمی‌تواند احوال عشق واحوال اولیاء را درک نماید، اوبه خاطر عدم درک حقایق به انکار آنها می‌پردازد. و از این رو حکم به کفر فلسفی می‌دهد.

 

فلسفی کو مُنکر حنّانه است   از حواسّ اولیاء بیگانه است
گوید او که پرتو سودای خلق  
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...