وقتی خوشحال هستیم، نگرش و دید مثبتی نسبت به دنیا پیدا می کنیم. برعکس، خلق وخوی بد باعث می شود که دید منفی نسبت به دنیا و امور داشته باشیم. ماحتی در موقعیّت هایی که کاملاً امن و بی خطر هستند، احساس خطر می کنیم. ما به جای این که امور وجزئیّات را براساس آنچه که هستند مورد مطالعه و تحقیق قرار دهیم، براساس آنچه که احساس می کنیم، با آن ها برخورد می کنیم. به جای اینکه موقعیت هارا براساس وضعیت موجود مورد ارزیابی قرار دهیم، براساس آنچه که فکر و احساس می کنیم، در مورد آن ها اظهار نظر می کنیم. هیجانات ما نقش مهمّی در به وجودآمدن افکار بدبینانه وسوءظن بازی می کنند. موقعیت های مشکلی که ما در زندگی خود باید با آنها مدارا کنیم می توانند منجر به وجود آمدن احساس های مربوط به اضطراب، افسردگی، خشم و احساس گناه شوند. وقتی چنین احساسی پیدا می کنیم، آمادگی بیشتری برای مقصّر دانستن آن ها، به عنوان عامل ایجاد کننده ی درد و رنج کسب می کنیم. وجود این نوع هیجانات و پیامدهای آن ها شرایط اضطرابیِ مناسبی را برای بروز علائم وسواس فراهم می کند.[۲۴۰]
۲-۱-۴- عوامل محیطی تاثیرگذار در شکل گیری وسواس
در کنار عوامل گوناگونی گه تا این جا بدان ها پرداختیم، فاکتور مهمّ دیگری که نمی توان از آن چشم پوشی کرد و تأثیرش را در بروز اختلال وسواس نادیده گرفت، عامل محیط است. [۲۴۱] عامل محیط دربردارنده ی طیف گسترده ای از عوامل است و جنبه های مختلفی را شامل می شود. از جمله عوامل تأثیرگذاری که وجودشان در مجموعه ی ریشه های محیطی وسواس تردید ناپذیر است، خانواده، آموزش ها، القائات، فرهنگ عمومی جامعه، اطرافیان، اجتماع و آموزشهای ارائه شده به فرد است که به هنگام شناخت وسواس و طراحی راهبرهای پیشگیرانه و نیز انتخاب فرایند درمان، هرگز نباید از وجود و اثرمندی آن ها غفلت کرد. در این گفتار توجه خود را برجستجو و تحقیق درمورد این زیرمجموعه های محیطی متمرکز می کنیم. [۲۴۲]
۲-۱-۴- ۱- خانواده و تأثیرگذاری آن در بروز وسواس
روان شناسان معتقدند که تاریخچه ی زندگی فردی و رشد اولیّه ی وی هردو با هم در تعامل بوده وبا کمک هم شخصیّت فرد را می سازند و از طرفی این عوامل بر میزان آسیب پذیری شخص در مقابله و مواجهه با ناهنجاری ها، مشکلات روانی و هیجانی، در طول زندگی ، تأثیر گذار و چه بسا تعیین کننده هستند. از این رو هنگام پرداختن به درمان شخص وسواسی باید این نکات را مد نظر قرار داد.[۲۴۳]
فاکتورهایی مثل فقدان کانون گرم خانوادگی، مشاجرات و اختلافات خانوادگی یا طلاق و جدایی والدین، رفتارهای نامناسب آن ها دربین خودشان و با کودکانشان، همچنین فوت یکی از والدین یا هردوی آنها و بسیاری اتّفاقات تأسّف برانگیز دیگر در زمان خوش وشیرین کودکی ، می تواند به عناصرجدّی وخطرناکی برای تولید ترس و اضطراب های بیمارگونه وریشه دار در شخصیّت کودک تبدیل گردند ودر دوره های بعدی زندگی، خود را به شکل اختلال وسواس نمایان سازند.
۲-۱-۴- ۱-۱- وراثت
فرزندانی که والدین آنها به وسواس مبتلا بوده اند بیش از افراد دیگر به این عارضه دچار می شوند. وراثت تا حدی در وسواسی بودن نوجوانانی که بستگان درجه اول آن ها دارای بیمارهای روان رنجوری بوده اند، می تواند نقش داشته باشد. در صد نقش ورا ثت را دراختلال وسواس بین ۴ تا ۸ درصد تحقیق کرده اند ( توضیحات مشروح آن در گفتار عوامل زیست شناسانه گذشت)
۲-۱-۴- ۱-۲- تربیت و شیوه ی آن، روش های تربیتی نامطلوب
اعتقاد گروهی از محقّقان براین است که پنجاه درصد وسواس ها در سنین جوانی و حتی پیش از آن، از دوران کودکی پایه گذاری می شود. تاریخچه زندگی این افراد حاکی از دوران کودکی پرتنشی است که در آن کشمکش ها، مقاومت ها و سرسختی های فوق العاده وجود داشته و کودک در برابر خواسته های بزرگتران تاب مقاومت نداشته است. بیشتر وقت ها،پدر و مادر در تربیت فرزندان خود دچار افراط یا تفریط می شوند. سهل انگاری و بی توجّهی های والدین نسبت به کودکان در دوره کودکی، وجود ضربه ها و استرس های روحی ناشی از درگیری های خانوادگی وجدایی پدر و مادر باعث می شود که فرزندان در دوران نوجوانی و جوانی برای ابراز شخصیّت و جلب توجّه، تلاش می کنند تمام اعمال و رفتار خود را به طرز دقیق و سخت گیرانه ای مدیریّت کنند.
در پیدایش وگسترش وسواس، شیوه تربیتی والدین از اهمّیت فوق العادهاى برخوردار است. والدینی که به طور افراطی کمال گرا هستند و برای تربیت فرزندان خود ضوابط سخت گیرانه ای را قائل می شوند، فرزندان خود را بیش از حد کنترل و امر و نهی می کنند و قوانین و مقرّرات غیرمتعارفی را برای آنان وضع می نمایند، بذر اضطراب و ترس را در وجود آنان می پاشند. این اضطراب در مراحل بعدی رشد کودک، تبدیل به اختلالات اضطرابی، علی الخصوص، وسواس می شوند.
روش های فرزند پروری والدین، منعهاى شدید دوران کودکى و حتّى نوجوانى و جوانى، مته بر خشخاش گذاردن والدین و مربّیان، ایرادگیری هاى بسیار، توقّعات فوق العاده از کودکان و نوجوانان، کنترل بیش از حد، محافظت بیش از حد یا داشتن معیارها و ملاک های سختگیرانه و خسیس و ممسک بودن والدین به طورى که کودک براى دستیابى به اهدافش ناگزیر به شیوهاى اصرارآمیز بوده است و بالاخره کم گذشت، طعنه زن، ملامتگربودن آن ها باعث می شود که کودک سعى کند خود را در حضور آنها دائماً جمع و جور کند تا سرزنش نشود. [۲۴۴]
همچنین پذیرش مشروط کودکان می تواند زمینه ساز مشکلات اضطرابی در آنان شود. به طور کلی گرایش های اضطرابی در کودکان می تواند هم از طریق الگو برداری از والدین و هم به صورت وراثتی از خانواده تأثیر بپذیرد.
انواع محرومیّتها در زندگی مثل محرومیّت از داشتن والدین، مهر و محبّت و امور مادی، تحمّل طولانی درد و رنج و نداشتن امنیّت فکری می تواند در پیدایش وسواس مؤثّر باشد. برخی از روانکاوان وسواس را نوعی غریزه واخورده و ناخود آگاه می دانند و آن را با ترسهای غیر منطقی و عقیده مزاحم و رنج آور در ارتباط می دانند. توصیف موهومات یا واقعیّات دور از دسترس ذهن و فکر و حواس کودک و نوجوان، بدون ایجاد آمادگی و ساختن فضای مساعد ذهنی مانند توصیف لولو و جن و کارکردهای آنان، یا بیان کیفر برخی گناهان و انواع عذابهای جهنّم بدون مقدمه و ملاحظه جنبهه ای عاطفی و احساسی کودک ونوجوان، آنان را دچار نوعی ترس غیر منطقی و عقاید رنج آور می سازد. برخی از تحقیقات نشان می دهند که حدود ۸ درصد وسواسیها در کودکی دچار عصبانیّت و ترس بودهاند.
گروهی از وسواسىها والدین لجوج داشتهاند که در وظیفه خواهى از آنان سماجت بسیار نشان مىداده اند. ایرادگیری و عیبجویی در برابر مختصر لغزش فرزندان و به رخ کشیدن آن ها، سختگیری خانواده در شستن دستها و صورت، مراقبتهای افراطی در آب کشیدن بدن و سختگیری و تذکّر یا نصیحتهای مکرر برای رعایت نظم و نظافت و کیفیّت پوشیدن لباس و کفش و بستن در اتاق و حیاط یا شیر آب و گاز یا برخوردهای تند و پرخاشگرانه و تنبیههای سخت، هنگامی که فرزندان کار خطایی را مرتکب می شوند، موجب می گردد کودک یا نوجوان در انجام کارهای خود دچار «شک و تردید» و دقّت افراطی و تکرارهای غیر لازم گردد، تا مورد تحقیر و توهین یا تنبیه قرار نگیرد. اشکالگیری ها، نق زدنها، ممانعت ها و سرزنش ها ، توبیخ های زیاد و به کارگیری الفاظی نظیر «او نمی تواند، عرضه ندارد، لیاقتش را ندارد» ضمن این که اعتماد به نفس فرد را سلب می کند و قدرت تصمیم گیری را تضعیف می کند، شخص را دچار سردرگمی و سرگردانی نیز می نماید.
۲-۱-۴- ۱-۳- حوادث دوره ی کودکى
گاهی بروز رفتارهای وسواسی نتیجه حوادث تلخی است که در کودکی روی داده است.هیجان های گذشته به شکل رفتار وسواسی در دوره های بعدی زندگی نمود پیدا می کند؛ مثلاً از شیر گرفتن کودک به صورت ناگهانى یا گیرافتادن طفل خردسال درشرایط خوف انگیز ، می تواند بعداً به شکل رفتار وسواسی نمایان گردد.
۲-۱-۴- ۱-۴ - احساس ناامنی و تاکتیک مهرطلبی
پیش از آن که به توضیح روش مهرطلبی بپردازیم، لازم است به این نکته توجه داشته باشیم که سهم مهمّی از شخصیت و نبوغ افراد، در کودکی پی ریزی می گردد و برای این که کودک بتواند از تجربیّات بعدی به خوبی استفاده کند، به امکاناتی احتیاج دارد که به رشد طبیعی شخصیّتش تا رسیدن به سر حد یک انسان کامل کمک کند.
پارهاى از تحقیقات نشان داده اند برخى از آنهائی که دوره ی کودکى آشفتهاى داشته و با ترس و نا امنى دم ساز بودهاند، بعدها به این اختلال دچار شدهاند. وجود محیط نا هنجار ، ناسازگار و ناامن و آشفتگی های روانی دردوره ی کودکی باعث شکل گیری تضادهای عمیق وریشه دار درکودک می گردند. مثلاّ کودکی که دارای ضعف جسمانی است بیشتر دچار دلهره و اضطراب می گردد واز سوی دیگر وجود اطرافیان خشن یا والدین نابهنجار به لحاظ روانی واخلاقی و نیز رفتارهای تند وخشن و زورگوئی های آنها، نوعی حالت خشم واضطراب دائمی وعمیق درکودک پدید می آورد. احساس ناامنی موجب می شود که کودک بترسد و از این که کار و رفتارش مورد تایید والدین و مربیان قرار نگیرد، وحشت داشته باشد. در نتیجه کودک سعی می کند براى راضى کردن مربیان و والدین، درباره کارهاى خود دقّتى افراطى به خرج دهد و در همه مسائل، با باریکبینى و موشکافى وارد شود. [۲۴۵]
این احساسات منفی ومخرب دربزرگسالی وبه ویژه در دوره ی نوجوانی وبلوغ که دوره ی اوج بی ثباتی احساسات وعواطف انسان است، به شکل رفتارهای وسواسی بروز می کند. این نوع واکنش نسبت به زندگی، قدرت هرگونه ابتکار و خلاقیّت، استقلال فکری و شخصیّتی، جرأت و شهامتِ ابراز عقیده ی مخالف را از انسان سلب می کند ومهرطلبی شخص به نوعی مهرورزی ریاکارانه به منظور اجتناب از رویاروئی با خشونت ها تبدیل می گردد. با ایجاد چنین حالت ها و ویژگی های روحی و روانی، فرد در برخورد با تضادها و زمینه های وسوسه انگیز، قدرت تصمیم گیری مستقل ومخالفت را ازکف می دهد وتسلیم شدن را بر مخالفت ومقابله ترجیح می دهد و به جای عمل براساس اراده و تصمیم شخصی، خود را به دست آرا و عقاید دیگران می سپارد، به عبارت دیگر، ارزش وجودی این افراد در راضی نگه داشتن اطرافیان است و این غرض به هر طریقی که حاصل گردد، در نزد آنان مطلوب است. در نتیجه استقلال شخصیّت در آنان شکل نخواهد گرفت. بدیهی است که مهرطلبی این افراد، بر پایه ی درست وقابل اعتمادی استوار نبوده، بلکه به طور ریاکارانه انجام می شود. این نوع افراد، مهرورزی را بهانه قرار داده، سعی می کنند به وسیله آن برای خود مأمن و پناهگاهی بیابند، بدون این که هدف اصلی آنان، مهرورزی و عاطفه انسان دوستی باشد.
شخص مهرطلب از مخالفت دیگران بیم دارد و می ترسد، به این دلیل است که می خواهد همه را راضی نگه دارد، لذا توقّعات دیگران را برآورده می سازد و در بسیاری از موارد ، خواسته های خودش را فراموش می کند. بدون تردید این روش برخورد با محیط، موجب می شود که فرد به علت کتمان کردن استقلال خود، دچار تزلزل روحی و روانی گردد و درنتیجه همواره از هر گونه مخاصمت و رقابت و مبارزه علنی حذر کند وبه جای ابراز وجود، از دیگران تبعت نماید. این فرایند سبب می شود که فرد برای جبران این ناهنجاری ونقص، به طور ناخودآگاه سعی کند کارهای معمولی و روزمرّه اش را با دقّت و توجّه افراطی انجام دهد تا به نوعی وجود «خود» و شخصیّت خود را در نزد اطرافیان به اثبات برساند. بدین ترتیب فرد زمینه را برای ورود به حوزه ی وسواس و غوطه ور شدن در این گرداب پایان ناپذیر، فراهم می سازد.[۲۴۶]
۲-۱-۴- ۱-۵- تحقیر و سرزنش کردن
یکی دیگر از عواملی که موجب تقویت رفتار وسواسی می شود سرزنش وشماتت کردن فرد وسواسی ازسوی اطرافیان می باشد. برخی اعتقاد دارند اگر دائماّ به شخص مبتلا گوشزد کنند که او وسواسی است، می توانند او را درمان کنند؛ اما گفتن این نوع جملات که تو وسواسی هستی ، این همه وسواس تورا مریض می کند، این کارها را نکن ،اگر به این کارها ادامه دهی تو را کتک می زنم یا دیگر با تو کاری ندارم و…. درواقع زمینه ی عصبی ترشدن و منزوی گردیدن او را فراهم کرده ، وباعث می شوند فرد مبتلا برای انجام عملی که از انجام دادن آن گریزی ندارد، به دنبال راه های مخفی تر باشد تا بتواند به دور از چشم دیگران وبه راحتی فعل خود را به انجام رساند. بدین ترتیب سرزنش ، توبیخ یا تهدید، فشا رعصبی واسترس بیشتری را برروح وروان شخص وسواسی وارد می کند و او را به گوشه ی انزوا ودوری جستن از دیگران می کشاند یا سعی می کند عمل و رفتار خود را دربرابر دیگران موجه قلمداد کند.[۲۴۷]
عدهاى از بیماران وسواسى کسانى هستند که دائماً این عبارت به گوششان خورده است که: آدم بى عرضهاى هستى، لیاقت ندارى، در خور آدم نیستى، بدرد زندگى نمىخورى… و از بابت عدم لیاقتخود توسط والدین، مربیان، خواهران، و برادران ارشد سرکوفت شنیده و تنبیه شدهاند. این گونه برخوردها باعث تشدید وسواس آنها می شود چون این رفتار ترس و اضطراب را در فرد مضاعف می سازد.
۲-۱-۴-۲- آموزش ها و یادگیری ها ی رفتاری
رفتار پدیده ی بسیار پیچیده ای است که عوامل متعدّدی بر نوع بروز آن تأثیرگذارند. روانشناسان این واقعیّت علمی را «چندعلیّتی رفتار» می نامند.[۲۴۸] عامل فرهنگ که خود مجموعه ای از سنّت ها، عقاید، ارزش ها، هنجارها، موسّسات وسایر دستاوردهای جامعه است که افراد در آن سهیم اند و آن را نسل به نسل منتقل می کنند، خود یک علت مهمّ اثرگذار است.[۲۴۹]
بدون تردید بخش بزرگی از رفتارهای گوناگون آدمی به طور آگاهانه و اکتسابی و از طریق یاد گیری حاصل می شود. این نوع رفتارها یا با تقلید از رفتار اطرافیان به ویژه والدین و اعضای خانواده فراگرفته می شوند یا از طریق آموزش های تئوری و عملی ِرسمی. الگوهای غلط و نادرست ، شیوه های انضباطی نامناسب، یادگیری های فرد از رفتارهای دیگران، دوستان ومعاشران، همدمی با افرادی که بیمارند ومورد علاقه فرد می باشند، سبب بدآموزی هایی در رفتارهای فردی می گردند.[۲۵۰]
به هر حال یادگیری رفتارهای آگاهانه چه به طور رسمی انجام شود و چه به صورت تقلیدی، آن چه مسلّم است این است که نحوه ی آموزش این رفتارها باید به طریق علمی و براساس قوانین واصول حاکم بر یادگیری و کنترل آن ها انجام شود. روان شناسان معتقدند که رفتار انسان یک رویداد علمی است که نظم قانونمندی بر آن حاکم است. یعنی به همان طریقی که زمین با تبعیت از نیروی جاذبه و تحت کنترل آن به دور خورشید می چرخد، رفتارهای انسانی نیز تحت تأثیر اصول وقوانین قابل فهمی شکل می گیرند وکنترل می شوند.[۲۵۱] بنابراین اگر آموزش ها و یادگیری ها از همان مراحله اولیّه کودکی براساس این قوانین واصول انجام شوند، جایی برای نابهنجاری های رفتاری باقی نمی ماند.
یکی از این رفتارهای آگاهانه ی نابهنجار، رفتارهای وسواس گونه ی اضطرابی است. باتوجه به حقیقت علمی ای که در بالا به آن اشاره گردید اگر یادگیری بسیاری از رفتارهای مربوط به شستشو، نظافت، طهارت وعباداتی مثل وضوء، نماز، غسل وغیره برطبق اصول یادگیری رفتار ( که در فقه نیز در قالب قواعد فقهی و اصول عملیه بیان شده اند) انجام شوند، درصد بروز خودآگاهِ این ناهنجاری، به طور چشمگیری کاهش می یابد. بدین ترتیب می توان گفت که نقصان یا فقدان آموزش صحیح در مورد قواعد مذهبی یا بهداشتی در مورد شستشو، رفع نجاست و آلودگی و یا نحوه درست و متعارف انجامِ عبادات، و از سوی دیگردریافت آموزش ها و القائات غلط، تصوّرات ذهنیِ فرد مبتلا را متأثر گردانیده و در نابهنجارشدنِ رفتارهای آموخته شده، اثرگذار و حتی تعیین کننده است.
عوامل دیگری که در پیدایش و تشدید وسواس نقش دارند را می توان در این موارد خلاصه کرد:
بیماری ها، محیط معاشرتی، ناسازگاری خانوادگی، توقّعات بسیار، انعطاف پذیری نامتعادل، فرهنگ واعتقادات، شرایط نامساعد زندگی، رشد جنسی، کم روئی، بیکاری و فراغ بالی زیاد، گوشه گیری ودوری از جمع وعادت به عزلت وتنهائی، القائات غلط و ناآشنایی با مسائل دینی واعتقادات نادرست وبی اساس به تعالیم واحکام شرعی، اصلاح لغزش ها وخطاها از طریق غیرمنطقی وبه روش ملامت گری واز بین بردن عزت نفس فرد.
۲-۱-۴-۳-تأثیر نحوه ی بیان احکام فقهی در ایجاد وسواس
ازآنجایی که اختلال وسواس یک مشکل شخصیتی وعصبی و روانی به شمارمی آید و شخصیّت ومنش هرانسانی نیز متأثّر از ویژگی های زیستی، فرهنگی، ملی، دینی، اجتماعی وخانوادگی وی می باشد، می توان گفت یکی ازعوامل بسیار مهم و قابل ملاحظه که نقش به سزایی درشکل گیری پایه های وسواس دارد، عوامل فرهنگی و مذهبی است.
درجوامع غیرمسلمان که احکامی به اسم طهارت ونجاست با دقّت وظرافتِ احکام اسلامی وجود ندارد، بیشترین وسواس عملی، به خاطرترس ازآلوده شده توسط میکروب ها و بیمارشدن مشاهده می شود، اما درجامعه ایرانی که دارای فرهنگ اسلامی ومبتنی براحکام وآموزه های دینی است ودر زمینه طهارت ونجاست، دستورات واحکام وسیع، دقیق وظریفِ متعدّدی دارد که عمدتاً به منظور حفظ سلامت جسمی وروحی انسان ها تشریع شده اند، وسواس عملی، غالباً به صورت وسواس شستشو و وسواس وارسی، بروز پیدامی کند. دروسواس شستشو، شستن های مکرر، بیشتر به منظوررهایی ازنجاسات وبعد بخاطر رهایی ازخطر میکروب ها وآلودگی های آنها انجام می شود. افراط دراین موضوع وعمل براساس استنباط ها وتشخیص فردی، پرداختن به جزئیات غیرضروری وحتی زیان بار، عمل براساس القائات شیطانی ونیز یادگیری نادرست وناقص احکام دینی، موجب خروج ازحد اعتدال و شکل گیری اختلال وسواس و نابسامانی روحی و روانیِ حاصل از آن می گردد.
باید توجه داشت که اگرچه جزئیّات بسیاری درارتباط با مسئله طهارت ونجاست، در فتاوای مراجع تقلید مطرح می شوند که بعضاً، در شرایط مساعد، موجب می شوند فرد مکلّف درگرداب اضطراب و وسواس گرفتار شود، اما برای مقابله با این مشکل وپیشگیری از واردشدن دراین مقوله وحیطه، اصول و قواعدفقهی زیادی وضع گردیده اند که آگاهی ازآنها به مکلّف کمک کند به راحتی، به وضوح، بدون ابهام وقرارگرفتن درموقعیت های توهم زا، تردیدآمیز و بی تصمیمی وسرگردانی، تکلیف خودرا تشخیص داده وباآرامش واطمینان خاطر به آن عمل کند، بدون آن که نگران بطلان عمل خود و یاعدم مقبولیت آن به درگاه الهی ومجازات شدن در دیگر سرای باشد. برای مثال اصل طهارت و حلیت بیان می کنند که هرچه دراین جهان وجود دارد، پاک وطاهر بوده و استفاده از آن ها برمکلّف حلال است مگرآن که نجاست یاحرمت آن به طریقی مطمئن ومعتبر (قرآن،سنت،عقل،اجماع) اثبات گردیده باشد. باچنین بینش وتفکّری، جائی برای پرداختن واسیرشدن درجزئیّات بی اهمیّت ، باقی نمی ماند.
باعنایت به اینکه رعایت طهارت ونجاست، مقدماتی هستند برای ورود به اعمال عبادی وبه جاآوردن واجبات دینی، باید دانست که وسواس درجزئیاتِ این مقدمات، باعث می شود که مکلّف درمقدمه ی واجب بازایستد و درهمان قدم های اولیه ی عبادت و کرنش وتعظیم خالق هستی توقّف کند و از رسیدن به مقصود که همانا قرب الهی وتکامل روحی ومعنوی اوست، بازبماند، از انجام عبادات خود احساس رضایتمندی و آرامش نکرده، خود را فردی ناکام و شکست خورده ببیند، دائماً درعذاب، افسردگی ونگرانی بسر برد و دچارتنش های عصبی وپرخاشگری گردد. چنین فردی چون با گرفتار شدن در افکار واعمال وسواسی، از دست یافتن به آرامش روح وروان که نتیجه ی عبادت خداوند یکتا و هدف پروردگار از آفرینش جنّ و انس است،[۲۵۲] باز می ماند، و خود را از مسیر مستقیمِ تکامل بشری به سوی الله، جامانده می بیند، دچار اضطراب، آشفتگی و سرخوردگی شده وخود راتنها و رها شده، وامانده و بازمانده ازسعادت ورستگاری تصوّرمی کند، ودر نتیجه به پرخاشگری نسبت به خود، خانواده و اطرافیان، دین و تکالیف دینی خواهد پرداخت؛ به طوری که انجام عبادات و واجبات دینی را جزء مشقّت بارترین کارها برای خود تلقّی می کند و انجام آن ها را به بهانه های گوناگون به تعویق می اندازد. دراین شرایط فردمکلّفِ وسواسی، فقط قادر است واجبات دینی خود را ازسر اجبار و فقط برای رفع تکلیف کردن انجام دهد واز انجام آن ها هیچ لذتی نمی برد واحساس شادابی ونشاط روحی ومعنوی نمی کند وحتی نسبت به انجام آنها احساس انزجارواجبار می نماید. با بی رغبتی واضطراب برای انجامشان اقدام می کند وآن ها را یک بارسنگین بردوش خود احساس می نماید.
در بسیاری ازمسائل احکام، عمل به احتیاط های واجب و مستحب، به منظور اتیان کامل تکلیف، جزء وظایف مکلّف تعیین شده اند. اگرچه امر کردن به احتیاط، از لوازم حفظ مبانی و محتویات احکام و تعالیم دینی محسوب می شود، اما وجود شرایط نامساعد روانی و اجتماعی - که به اشکال گوناگون سلامت و بهداشت روانی افراد را تهدید می کند و عملکردِ صحیح و بهنجار روان انسان را آسیب پذیر می سازد- درکنارِ زمینه های ارثی، زیستی، محیطی یا فرهنگی بروز وسواس، موجب می شوند که دسته ای از مکلّفین با عمل کردن به احتیاط، درابتدا احساس رضایت کنند چون توانسته اند به این ترتیب تکلیف خود را درحد کمال، امتثال کنند، اما وقتی این وضعیت بارها و بارها تکرار می شود باتوجه به اینکه اعمال عبادی وبه تبع آن تطهیرکردن، وضوگرفتن ویا غسل کردن دائماً در طول زندگی تکرارمی شوند، به تدریج فرد را حساس تر و حساس تر می سازند تا آن جا که برای کامل ترودقیق تر انجام دادن اعمال خود، مقدمات وآئین های بیشتری را براساس تشخیص شخصی برآن می افزایند که درواقع هیچ مبنای شرعی وفقهی نداشته وفقط ساخته وپرداخته تردیدها، اوهام وتصورات خود فرد وسواسی هستند.
ازطرف دیگر، چون به همراه مسائل احکام، ازقواعد فقهی ومبانی اصولی صدوراحکام حرفی زده نمی شود، فردمکلّف - مخصوصاً کسانی که به دنبال کنکاش درجزئیات وانجام اعمال درحدکمال هستند- همواره تردیدهای متعدّدی را درمخیّله خود شکل می دهند که هیچ جوابی برای آنها ندارند وهمین عامل، آن ها را مضطرب وآشفته می سازد و تنها راه ممکن که برای این افراد باقی می ماند، پناه بردن به رفتارهای وسواسی ومکرّر است تا بتوانند بدین وسیله تکلیف خود را به بهترین و کامل ترین وجه ممکن انجام دهند وآرامش رابه خود بازگردانند.
پس از استقرار این ناهنجاری های رفتاری در روان مکلّف و ایجاد و تقویت وسواس در افکار و اعمال وی، احکام جدیدی به نام احکام شخص وسواسی صادرمی شوند که مختصّ درمان وممانعت ازتشدید و تقویت این اختلال است. حال این سوال مطرح می شود که چرا مجتهد اول مسئله فقهی را به گونه ای بیان می کند که فعّال شدن افکار و بعد رفتارهای وسواسی را تسریع می کند وسپس با صدور احکام خاصّ بعدی، می کوشد این معضل را درمان نماید؟ آیا بهترنیست از همان بدو عمل، حکم به گونه ای بیان شود که ضمن حفظ جوانب احتیاط برای اتیان کامل تکلیف، بهانه ای برای ایجاد وسواس نیز در اختیار مکلّف قرار ندهد؟ در این فرض، دیگر لزومی ندارد به دنبال راه حل های جدیدی باشیم تا بتوانیم مشکل موجود را حل و فصل نماییم.
علاوه بر این موارد درمان های پیشنهاد شده برای معالجه ی وسواس، اگرچه هم از نظر دلیل نقلی و روایی و هم از نظر دلیل عقلی و روان شناسانه، درمان های پذیرفته شده و متقنی هستند، امّا این درمان ها، در عمل پیشنهاد به انجام کاری است که خیلی از مواقع عمل کردن به آن ها، ناممکن و یا مستلزم صرف هزینه های سنگین است. درمان های رفتاری، شناختی و دارویی وسواس، معمولاً طولانی مدت وچه بسا مادام العمر هستند. برای این که چنین مشکلاتی گریبان گیر مکلّفین نشود، بهتر آن است که از ابتدا حکمِ صادرشده، بر واقعیت های روان شناسانه ی وجود انسان، مخصوصاً در روند یادگیریِ رفتارها وعادت های گوناگون، تطبیق داده شوند تا سازگاری آن ها با قوانین فطری و ذاتیِ حاکم بر وجود انسان – به ویژه در فرایند یادگیریِ مبانی احکام و بکاربستن آن ها- همواره حفظ شده و تداوم یابد.
جای تعجّب است که با وجود اصول عملی و قواعد فقهی بسیاری که وظیفه مکلّف را در برخورد با شک و تردیدها دقیقاً مشخّص می کنند و اصولاً یکی از دلایل جعل آن ها توسط شارع، نفی عسر و حرج در عمل به دستورات دینی و ممانعت از بروز وسواس در مکلّفین، بوده است، امّا برخی از احکامی که با استناد به همین اصول و قواعد صادر شده اند، خود به علت نحوه ی بیانشان، منشأ بروز وسواس می شوند.
اکنون شرایط مکلّفی را تصورکنید که خصوصیت کمال گرایی دراو فعال است؛ یعنی به طورذاتی استعداد دقت کردن وپرداختن افراطی به جزئیات هرکاری را دارد ودر عمل به تکالیف دینی نیز بالقوه طالب بهترین ها و تقرب به خداوند است[۲۵۳] وهمچنین تحت فشار و استرس های مختلف درونی وبیرونی نیز قرار دارد و ازکشمکش های درونی خود در رنج وعذاب بوده ، دچارخلاءهای عاطفی و اختلالات هیجانی است وبه طورکلی درشرایط بسیار پراسترس وپراضطرابی زندگی می کند. درچنین وضعیتی، وجود دستورات واحکام تکلیفی بسیارجزئی و دقیق که فرد، خود را ملزم ومقید به اطاعت ازآن ها می داند، می توانند دلیلی مزید برعلت باشند و دامنه ی این همه اضطراب راگسترش داده وآن را تشدید نمایند. این اضطراب به تدریج تبدیل به یک معضل لاینحل، صعب العلاج و حتی مادام العمر می گردد.
افرادی که درشرایط پراسترس به سرمی برند و قدرت فکری خود را ازدست می دهند، مسیر حرکت روان و ذات آنها به سوی تشکیک وتوهّم وتردید متمایل می گردد. قواعدی که به عنوان اصول احکام ازسوی شارع تبیین گردیده اند، در واقع حکم مصالح سالم اولیه[۲۵۴] را دارند که به فرد کمک می کنند بنای فکری و اعتقادی درستی را در روان و ذات خود بسازد و در مورد درستی و نادرستی افکار، اوهام و تردیدهایی که به ذهنش خطور می کنند- چه مبنای درونی داشته باشند و چه منتسب به یک عامل خارجی مثل شیطان باشند- قضاوت کند. حال اگر این اصول از صراحت کافی برخوردارنباشند و یا همراه با عوامل انگیزشی منفی بیان گردند، هنگام قضاوت کردن در مورد شک و تردیدها نمی توانند به درستی و با صراحت تکلیف مکلّف را تعیین نمایند؛ به طوری که تصمیم گیری قاطعانه را بر سر دو راهی های شک وتردید، ناممکن می سازند. در نتیجه ی این فرایند، مکلّف برای رفع ابهام و دودلی خود به تکرار کردن اعمالی مثل شستشوی بدن،روی می آورد. اما این شیوه ی عمل کردن ، نه تنها شک و تردید را زایل نمی کند بلکه علتی می شود برای شکل گرفتن سیکل اضطراب-وسواس. به دیگر کلام در حالی که فرد مکلف می پندارد درپی عمل به تکلیف است، در واقع خلاف آن جهت گام برمی دارد.
مشکل اصلی در وسواس مذهبی این است که اکثر افراد مبتلا به این نوع وسواس، یک احساس درونی یا یک فکر آموخته شده در عمق ذهن و روان خود دارند که به آن ها می گوید اگر اعمال دینی وعبادی خود را با دقّت وحسّاسیت افراطی و با دید کمال جویانه انجام ندهند، وذرّه ای از معیار تعیین شده تخطّی کنند، عملشان حبط وباطل خواهد بود و مقبول درگاه خداوند واقع نمی شود. درنتیجه عذاب الهی در سرای دیگر دامن گیر آنان خواهد شد.
مثال های زیادی از این موارد ریز و جزئی وجود دارند که ناخود اگاه فرد مکلّف را به سوی تجسّس های وسواسی سوق می دهند. از طرف دیگر به لحاظ این که انسان ذاتاً کمال گراست و دوست دارد که همیشه بهترین باشد وبهترین عمل را انجام دهد، پس منطقی است که به دنبال امتثال تمام وکمال حکم خداوند باشد تا پاداش کامل الهی را به دست آورد. بدین ترتیب حتّی از دست دادن ذرّه ای از عمل وتکلیف برای فرد مکلّف قابل اغماض نمی باشد و او برای انجام آن خود را به هر تکلّفی گرفتار می سازد تا سرسوزنی تکلیف از او فوت نگردد. قطعاً عاقلانه و منطقی است که بیندیشیم چون نحوه ی عملکرد روان وضمیر ناخودآگاه انسان به گونه ای است که اگر دستوری به آن داده شود به طورخودکار در هر موقعیت مشابهی، در طی فرایند شرطی سازی، آن را اجرا می کند و فرد را متوجّه عمل خود می سازد؛ به طوری که فرد به تدریج عادت می کند هنگام مواجه شدن با هرموقعیّت تردید آمیزی، جانب احتیاط را بگیرد وبا رفتار وسواسی وخارج از تعادل وعرف، تلاش کند ذرّه ای از تکلیف را بجای نیاورده، رها نسازد.
توجّه افراطی به جزئیات، درمورد ظاهر اعمال وآئین های عبادی، «احساس ترس» را که یکی مهم ترین ریشه های اضطراب و ایجاد وسواس است، درانسان تقویت می کند؛ زیرا مسئله ی «بطلان عمل، عبث و بیهوده بودن آن، معصیت کردن ودرنتیجه مجازات شدن با عذاب دردناک الهی در سرای دیگر»، همه مواردی هستند که به علت تأکید بر این امور وارد ذهن و روان انسان می شوند و به مرور زمان تثبیت شده و بالاخره منشأ اثر در بروز رفتارهای وسواسی می گردند. مثلاً بعضاً دیده می شود که در برخی از احکام بیان می شود که اگر ذرّه ای، حتی به اندازه سرسوزنی از اعضاء وضو یا غسل شسته نشود وخشک بماند، وضو یا غسل باطل می شود.[۲۵۵]
بطلان وضو یا غسل یا اعمال و مناسک حج، در نزد فرد وسواسی فقط به معنای عملی که فاقد اجزاء صحیح است، تلقّی نمی شود. از آن جایی که فرد وسواسی دارای ویژگی های روانیِ احساس مسئولیّت افراطی، اهمیت فوق العاده قائل شدن برای افکار، بیش از حد بزرگ جلوه دادن خطر ونیز حس کمال طلبیِ افراطی می باشد ، تعبیر و تفسیر او از بطلان وضو یا غسل برابر است با یک رشته از اعمالی که به طور متوالی وبا تأثّرپذیری از یکدیگر، باطل شده اند و باید مجدّداً انجام شوند. چینش این زنجیره (که خالی از واقعیّت هم نیست)بدین ترتیب است که بطلان وضو یا غسل، موجب بطلان نماز وسایر اعمالی که صحت آنها مشروط برصحت وضو یا غسل است، می شود و باطل شدن نماز یعنی خشم خداوند و گرفتار شدن در آتش دوزخ وعذاب الهی.
مورد دیگری از این دست جزئی نگری ها مربوط به تلفظ کلمات واذکار نماز است که اگر از مخرج صحیح ادا نشوند، موجب بطلان نماز می گردد؛ مثلاً اگر نمازگزار کلمه «صراط» را به جای اینکه از مخرج «ص» تلفظ کند از مخرج «س» ادا کند، نمازش باطل می شود و این یعنی بطلان تمام اعمال انسان، چراکه پذیرش هرعملی نزد خداوند مشروط به پذیرش نماز مومن است؛ و اگر این اشتباه فرضاً در نماز طواف نساء، در حج تمتع، رخ داده باشد، تصوّر کنید چه زنجیره ی مهم و خطرناکی را در ذهن و روان فرد وسواسی خلق می کند؟! یاحتّی در مورد خود اعمال و مناسک حج، با آن همه عظمت، شکوه و دشواری، اگر فرد وسواسی دائم نگران بطلان جزئیّات اعمال خود باشد، هرگز نمی تواند در انجام آیین ها و مراسم آرامش لازم و کافی را داشته باشد تا از بجا آوردن آن ها احساس رضایت و خشنودی وسبکباری و سبکبالی کند. بنابراین «مبلّغان باید مسائل و مناسک حج را بهگونهاى بیان کنند که در زائر دلهره و وسواس ایجاد نکند و در پیچ و خمِ ظواهر گرفتار ]و متوقّف[ نسازد؛ ]به طوری که[ زائر از فلسفۀ این فریضۀ جهانشمول و سیر و سلوک زیبا و معنوى آن محروم بماند و در تعدّد نظریات و فتاوا و تردید در صحّت عمل با صعوبت و دشوارى روبهرو شود، بلکه منطق شریعت را که همانا سمحه و سهله بودن است، منظور دارد و به تأمّل و توجّه به مفهوم حج و تقیّد به آداب ظاهریه و راز و نیاز و شیدایى در برابر معبود، که روح حج را تشکیل مىدهد، توجه دهد و در بیان مسائل و مناسک راه اعتدال را بپیماید. کارى نکند که زائر دچار وسواس و تکرار عمل ناشى از آن شود. عمل حج آن قدر دشوار نیست و هرگاه با درایت و مهارت بیان شود، امید و اطمینان به میهمانىِ دوست را در دلها پدید مىآورد.»[۲۵۶]
[یکشنبه 1400-08-16] [ 05:29:00 ق.ظ ]
|