هرچه او صد باره گرد آورده بود

 

 

 

جمله در یک بار، آبش برده بوده

 

 

 

آب چون بر شیر بیش از پیش کرد

 

 

 

جمع کرد و گاو را در پیش کرد

 

 

 

حکایت فوق حاوی استدلال بسیار زیبا و هنرمندانه ای است که خالی از عنصر طنز هم نیست. شاعر با یک حسن تعلیل جذاب و خنده‌دار، علت غرق شدن گاو را ناشی از بد طینتی صاحب آن می‌داند و این در واقع نوعی طعنه و دهن کجی به اوست.
در اینجا شاهد مبالغه هم هستیم.(تمامی آب‌‌های افزوده شده به سیلاب بدل شد) .
تضاد میان صد باره و یک باره هم قابل تأمّل است و می‌توان از آن به عنوان یکی از عوامل طنز ساز اشاره کرد.
حکایت ۵ /۴ حکایت چهارم مقاله ی پنجم ص ۱۹۶ دعوت به تهذیب نفس و هدایت جستن

 

 

کاملی گفته است آن بیگانه را

 

 

 

که « آخر، ای خر چند روبی خانه را؟

 

 

 

چند روبی روی خاک پاک، تو؟

 

 

 

خانه چاهی کن، بر افکن خاک تو

 

 

 

تا چو خاک تیره بر گیرد ز راه

 

 

 

چشمه‌ی روشن برون جوشد ز چاه

 

 

 

‌آب نزدیک است چندینی متاب

 

 

 

چون فرو بردی دو گز خاک ، اینْت آب

 

 

 

کامل نماد فرد دانایی است که در پی هدایت قلبی و روحی فرد نادانی بر می‌آید که ظاهراً تنها به نظافت منزل دنیوی و ظاهری ‌اش توجه دارد؛ در ابتدا او را « خر» خطاب می‌کند که از نوع « هجویات» است؛ سپس به صورت شیرین تضاد میان آب و خاک را مطرح می کند، که از این خانه، خاک برکن تا آب بجوشد؛ یعنی دل از دنیا برکن تا شاهد جوشش چشمه‌ی معرفت در آن باشی؛ این بیت یادآور آن حدیث است که می‌گوید: هرکس چهل روز از گناه دست کشد چشمه‌ی حکمت پس از این مدت بر زبان او جاری می شود؛ بیت آخر اشاره می‌کند قلب انسان چون جایگاه خداست تنها اگر اندکی از گرد گناه زدوده شود به آب معرفت پاک، می‌گردد.
حکایت ۷/ ۴ حکایت چهارم مقاله هفتم ص ۲۱۱ در انتقاد از ظلم شاهان
روزی بهلول دچار خشکی مزاج شد؛ پس به نزد هارون رفت و از او طلب دنبه کرد، شاه که می خواست برای تقدیم و محک هوش بهلول کاری غیر منتظره انجام دهد به خادم دستور داد که شلغمی را تکه تکه کند و با نان به بهلول دهد. بهلول اندکی از آن شلغم چشید و آن را بر زمین انداخت و گفت: از وقتی تو شاه شدی چربی از دنبه رفته است . به خاطر وجود توست که ما مورد قهر و غضب حق هستیم پس باید از شهر تو بیرون برویم.
دانلود پایان نامه
در این حکایت، اقدام شاه “طنز موقعیت” است که بهلول را به تمسخر گرفت، و بهلول که به ظاهر دیوانه است و به اصطلاح رو دست خورده با پرت کردن شلغم به حقارت شاه اشاره می کند و سخن نغزی که می آورد و تابع شگرد ” کوچک کردن” است از طنزهای کلامی محسوب می شود. به کنایه و طعنه به استخفاف شأن شاه می‌پردازد. بهلول به مقام عاقل حکیم و شاه به فرد نادان تحقیر شده و فرو دست ، مبدل می شود.
حکایت ششم از مقاله هفتم ۷/ ۶ ص ۲۱۲ در نکوهش پادشاهان ظالم

 

 

رفت سنجر پیش زاهر ناگهی

 

 

 

گفت: « از و عظیم ده زاد رهی»

 

 

 

شیخ زاهر گفت: « بشنو این سخن

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...