• Ascending scale or gamme : عبارت است از تعدادی اصوات پی در پی که با فواصل معین و حساب شده به دنبال هم قرار میگیرند که آخرین نت آن، نت اکتاو بالائی نت اول است. به دیگر سخن، اگر از یک نت به طور متوالی بالا برویم در نت هشتم به اکتاو بالای نت اول می رسیم که به این توالی مرتب نتها، گام گویند (منصوری، ۱۳۹۰: ۹۹). اصوات و نت‌های بالارونده زیرتر می‌شوند و در مقابل گام پایین رونده هم داریم که در آن اصوات بم‌تر می‌شوند. ↑

 

  • Essays critical and clinical ↑

 

    • بحث هستی درون ماندگاری را می‌توان در فلسفه اسپینوزا جست و جو کرد. اسپینوزا هستی را برابر با خدا می داند. یعنی امر این جهانی را با امر آن جهانی یکی می‌بیند. خدا در تفکر او همان طبیعت و طبیعت هم جوهر است. پس می توان گفت نزد اسپینوزا هستی به مفهوم طبیعت یا جوهر چیزها همان خدا است. خدا هم توانِ بی نهایت است. بنابراین هستی‌شناسی اسپینوزا همان معرفت شناسی اوست. به عبارتی هستی تک معنا است. دانس اسکوتوس فیلسوف اسکاتلندی قرون وسطی هم به روش خود به تک معنایی هستی معتقد است. ↑

پایان نامه - مقاله - پروژه

 

  • Reduction: هر چه را مربوط به پیش فرض‌های ذهنی، روان‌شناسی، پدیده‌شناسی است مانندِ ملزومات آگاهیِ قصدی را در پرانتز یا در تعلیق قرار می‌دهد و به آن چه می‌ماند یعنی سطح درون‌ماندگاری برای بسط فلسفه‌اش بسنده می‌کند. ↑

 

  • این تأکید بر نسبت‌ها را مدیون تجربه‌گرایان به ویژه هیوم و در حالت پشرفته‌تر برتراند راسل است، که البته این نسبت‌ها نزد دلوز پیچیده‌ترند و در ادامه رساله به آنها مجدد می‌پردازیم. ↑

 

  • Jean Hippolite: از شارحان فرانسوی هگل (۱۹۰۷-۱۹۶۸) که در کتاب منطق و اگزیستانس تلاش دارد تا سیر از امر محسوس به معنا را در کار هگل برجسته کند. ↑

 

  • sensible ↑

 

  • sense ↑

 

  • گشتالت در آلمانی به معنای پیکربندی یا (configuration) یا شکل (form) است. روانشناسانِ گشتالت معتقد بودند که گرچه تجربه‌های روانشناختی از عناصر حسی ناشی می‌شوند، اما باخود این عناصر تفاوت دارند. روانشناسان گشتالت معتقد بودند که یک ارگانیسم چیزی به تجربه می‌افزاید که در داده‌های حسی وجود ندارد و آنها آن چیز را سازمان (organization) نامیدند. همانطورکه بیان شد گشتالت در آلمانی به معنی سازمان است. طبق نظریه گشتالت ما دنیا را در کل‌های معنی‌دار تجربه می‌کنیم و محرک‌های جداگانه را نمی‌بینیم و کلاً هرآنچه می‌بینیم محرک‌های ترکیب یافته در سازمان‌ها (گشتالت‌ها)یی است که برای ما معنی دارند.طبق این نظریه کل چیزی فراتر از مجموع اجزای آن است. برای مثال ما با گوش فرادادن به نت‌های مجزای یک ارکستر سمفونی قادر به درک تجربه گوش دادن به خود آن نیستیم و در حقیقت موسیقی حاصل از ارکستر چیزی فراتر از مجموع نت‌های مختلفی است که توسط نوازندگان مختلف اجرا می‌شود. آهنگ دارای یک کیفیت منحصر به فرد ترکیبی است که با مجموع قسمت‌های آن متفاوت است (ویکیپدیا). برخی از پدیده شناسان مانند مرلوپونتی معتقدند ادراک ساختار گشتالتی دارد و رابطه فرم یا شکل و زمینه به صورت دیالکتیکی برقرار می‌شود. ↑

 

  • :Gestultung به معنی شکل گیری گشتالت یا شکل‌گیری رابطه فرم و زمینه. ↑

 

  • بدین ترتیب مشاهده می‌کنید که وراثت سلولی و ژنی و نیز عوامل روانشناسانه، در مرحله اول اهمیت در این تحلیل‌ها نیستند. روابط و نسبت‌ها، و متعاقباً قواعد و الگوها که بیشتر از سوی نهادها، وضع شده اند، از هریک از ما سوژه‌های متفاوتی می‌سازد.بحث دلوز درباره نسبت‌ها پربارتر و غنی تر است که در ادامه می‌آید. ↑

 

  • تک صدا –یگانه‌انگارِ مطلق که کثرت در آن راه ندارد. برای نمونه خواست توانِ شوپنهاوری، یک خواست کور است که در آن چندصداانگاری و کثرت راه ندارد. ↑

 

  • variation ↑

 

  • Flesh/chair ↑

 

  • becoming: Devenir= منظور از اساس متفاوت شدن است، که با تغییر در ظاهر متفاوت است. «شدن» هماهنگی با تفاوت محض یا شدت محض است که حاصل آن ذات یا نسبت جدیدی است. ↑

 

  • بیرون کشیدن استخوان از گوشت مثل بیرون کشیدن نمودار از آشوب و مانند بیرون کشیدن تفاوت از تکرار است که فعالیت و کنش تخیل است . سنتز انفعالی مشابه این کار را انجام می‌دهد. به عبارت بهتر شکل گیری چارچوب یا ارماتور یا نمودار کار ِ یک سنتز انفعالی است که مطابق خوانش دلوز از کانت سنتز بازتولید است و تشخیص فیگور یا جهان جدید از درون این آرماتور یا نمودار معادل سنتز بازشناسی است. به این مبحث در فصل آفرینش خواهیم پرداخت. ↑

 

  • معادلِ ترکیب‌=سنتز ↑

 

  • Deframing ↑

 

  • Plato ↑

 

  • Aristotle ↑

 

  • kalon ↑

 

  • syd field ↑

 

  • به قول خود دلوز در مقاله ی فهم برگسون از تفاوت، احتمال ، ضرورت دارد ولی تصادف ضرورتی را دربر ندارد. بنابراین در این رساله بیشتر منظور از شانس و تصادف، امرپیش‌بینی‌ناپذیر ی است که به ضرورت منجر می‌شود. ↑

 

  • Thomas Aquinas ↑

 

  • Saint Bonaventure ↑

 

  • William ockham ↑

 

  • Dans scotus ↑

 

  • Vitruvius ↑

 

  • Augustinus ↑

 

  • Boethius ↑

 

  • Pythagoras ↑

 

  • درباره وضوح باید گفت دلوز در نقاشی‌های بیکن به آن اشاره دارد ، با توجه به اینکه نور از خود رنگ‌ها برمی‌خیزد، وضوح، جلوه‌ای است که از طریق کنارهم گذاری رنگ‌های مکمل به دست می‌آید. این وضوح به چشم قابلیت تماسی (haptic) می‌دهد که فراتر از کارکرد دیدن برای چشم است. پس با این مثال روشن می‌شود که رنگ ، نور و وضوح با هم در ارتباطند. ↑

 

  • express ↑

 

  • Stan Brakage ↑

 

  • morph ↑

 

  • pythagoras ↑

 

  • marsilio ficino ↑

 

  • Leon Battista Alberti ↑

 

  • simulcrum ↑

 

  • Spinoza ↑

 

  • express ↑

 

  • Poly-phony : چند صدایی، چند آوایی، به قطعه موسیقی گفته می شود که در آن چند خط موسیقی با هم همزمان نواخته و شنیده می شود. ‌ ↑

 

  • Christian Wolff ↑

 

  • Alexander Gottlieb Baumgarten ↑

 

  • John Locke ↑

 

  • Thomas habbes ↑

 

  • Hume ↑
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...