پرندنوعی پارچه‌ی ابریشمیِ ساده و بدون نقش و نگار. حریر ساده
پرنیانحریر منقش. حریر چینی که نقش‏های بسیار دارد.
پریفرشته. جن. مقابل دیو. نوعی از قماش است در نهایت ملایمی بسان مخمل، خوابکی هم دارد و رنگارنگ می‏باشد و از آن مسند و فرش سازند.
پَلارک: جنسی است از پولاد گوهردار هندی. تیغ جوهردار
تافتهنوعی از بافته و پارچه‏ی ابریشمی. تافته‏ی بوته‏دار: پارچه‏ی گلدار. بوته: گلی که بر روی پارچه و جزو آن نقش کنند.
تالنام سازی است در هند که از روی سازند. این لفظ مفرس از” تهال” هندی است و حرف “ها” در آن نیم تلفظ است که در زبان فارسی نیست از این جهت به “تال” مفروس گشته. لفظ مذکور را فقط شعرای فارسی که در هند بودند یا هند را دیدند استعمال کردند در واقع لفظ هندی است. زنگ. طبق فلزی
تالاش: جنگ و جدال، از لغات تاتاری است و در اشعار فارسی وارد شده و به ‌صورت تلاش نویسند.
تَتارتاتار است که آن ولایتی باشد از ترکستان که مشک خوب از آنجا آورند. در متن، با توجه به اینکه تتار شهری مشک حاصل است به معنای خوشبو به کار رفته است. “دماغ از تار موی او تتار است”
تُتُقچادر و پرده‏ی بزرگ
تثلیثسه گوشه کردن .در علم احکام نجوم واقع شدن ستاره‏ای است به چهارم برج که ثلث فلک است از ستاره‏ی دیگر و آن نظر سعد است.
تذرومرغی است رنگین و نیکو. قرقاول
تَرجُمان: نیازی را گویند که پس از ارتکاب جرم گذرانند. تاوان
ترقیم: نوشتن. کتابت کردن
ترنجمیوه‏ای است معروف و مشهور از نارنج بزرگ‏تر و همانا برای کثرت چین و شکنجی که بر روی آن است بدین اسم موسوم شده است. پوست آن را مربا سازند و به عربی تفاح مائی خوانند. نقش گل بزرگی مدور یا چند گوش که در میان قالی بافند.
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه
تطیب: خود را خوشبوی کردن
تعویذ: پناه دادن و در پناه آوردن .دعایی که برای رفع بلا و دفع چشم زخم به گردن یا بازو بندند.
تفوق: برتری یافتن
تقطیع: پاره پاره کردن. آرایش و پیرایش لباس .(فارسیان به معنی تکلف کردن و آراستن خویش به جامه و غیره استعمال کنند.)
تل: پشته، تپه‏ی بلند
تلوین: رنگ به رنگ کردن
تَنبول: تَم برگی باشد که در هندوستان پان گویند و با آهک و فوفل خورند. لب را سرخ کند و دندان را پاک دارد. تامبول
تو بر تودر متن به معنای پی در پی آمده است.
تیغ دودمه تیغ دوروی. تیغی که به هر دو طرف او تیزی و آبداری باشد.
ثریا: پروین و آن مجموعه شش ستاره نزدیک به هم در برج ثور که منزل بیست و هشتم از منازل ماه است.
جِبِلی: طبیعی، ذاتی، فطری
جُرّهنرینه‏ی هر جانور باشد از چرنده و پرنده عموماً. باز نر
جَزَعفغان و فریاد، ناله و زاری.
جَزْع: مهره‏ی یمانی که در او سفید و سیاه باشد. شبه پیسه‏ی یمانی که چشم را در سپیدی و سیاهی به وی تشبیه دهند و مهره‏ی سلیمانی نیز گویند. مهره‏ی سلیمانی که سفید و سیاه باشد.
جَلاجِلج ِ جُلجُل. زنگوله‏های خرد که بر چرم دوزند و در گردن اسب و شتر و گاو اندازند. چیزی باشد مانند سینه‏بند که در آن زنگ‏ها و جرس‏ها نصب کنند. حلقه‏های فلزی که دور دف نصب کنند.
جَنتر: نام سازی است مخصوص اهل هند که آن را بین نیز گویند. شکل آن با ترازو مشابهت دارد و آن چوبی باشد مثل گردن طنبوره و زیر هر دو سر آن کدوی مدور وصل کرده باشند و بر آن چوب که بالای هر دو کدو باشد مثل طنبوره تارها کشند، پس آن چوب به منزله شاهین ترازو است و هر دو کدو به منزله هر دو پله ترازو. و در بهارعجم آمده که جنتر نوعی از بین است به زیادت چند تار از بین و بعضی از آلات رصد.
چرخ اطلسفلک الافلاک. فلک نهم
چشم بلبلنوعی از پارچه که به صورت چشم بلبلان می‏بافند و «بلبل چشم » نیز می‏گویند.
چشم خورشیددر حاشیه نسخه د آمده است: نام پارچه‏ای است مثل گور چشم و بلبل چشم و غیره.
چَلَمچِ لِ مأخوذ از هندی. قلیان، سر قلیان گلی که تنباکو در آن گذاشته آتش بر آن نهند. حقه قلیان. نوعی از مخدرات از قبیل بنگ و چرس
چله‏نشین: کسی که چهل روز در خانه می‏نشیند روزه داشته و ریاضت می‏کشد.
چنگ: آلتی موسیقی از ذوات‌الاوتار که انواع ابتدایی آن شکل مثلث داشت و شامل یک تخته به طول تقریباً یک گز و یک میلۀ چوبی بود که به‌طور عمودی بر یک انتهای این تخته نصب می‌شد و انتهای دیگر این میلۀ چوبی شکل دست انسان را داشت و به ‌تدریج تکمیل گردید.
چونَهمأخوذ از هندی، آهک زنده. واحدی برای خمیر آرد گندم یا جو بدان مقدار که یک قرص نان سازد.
چیره‏بنددستاربند. به اصطلاح رقاصان هند زنی را گویند که به تقلید امردان چیره بر سر بندد و رقص کند. باکره و دوشیزه
حب نباتانگور شیرین. هندوانه شیرین
حجازیکی از دوازده مقام موسیقی (دوازده مقام موسیقی عبارتند از: مقام عراق، نوا، بوسلیک، راست، عراق، اصفهان، زیرافگند، بزرگ، زنگوله، رهاوی، حسینی، حجازی)
حسن یوسفکنایه از زیبایی فوق‏العاده .در تداول باغبانان امروز بوستان افروز یعنی قسمی از تاج خروس است که گل ندارد و برگ او بی نهایت زیبا و منقش و رنگارنگ است و آن بر دو نوع باشد.
حصّهبهره. نصیب
حقّهظرف کوچکی برای نگهداری جواهر یا اشیاء دیگر
حَلقَچینوعی زولبیا. زولبیایی که به یک حلقه باشد و آن را به هفت رنگ می‏کنند.
حواصلمرغی است سپید که اکثر بر کناره آب‏ها نشیند. غم‏خورک
خاموشیمعنای آن در فرهنگ‏ها نیامده اما در نسخه‏ی د بالای کلمه نوشته شده است: «نوعی از حلوا»
ختنختن امروز تابع دولت چین و از شهرهای مشهور ترکستان شرقی است. مردم این ناحیه در بافندگی دست داشته و تجارت ابریشم و پنبه‏ی آنجا رونق بسزا دارد. از مشخصات ختن وجود آهوان صاحب مشک در بیابان‏های اطراف آنجاست و صدور این ماده از قدیم از این ناحیه موجب شهرت ختن در اکناف دنیای قدیم شده است .
خدنگ: درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیر و زین اسب سازند.
خرّاد: غلیواج، مرغ گوشت‌ربا را گویند که زغن باشد؛ موش‌گیر
خریطه: کیسه چرمین یا پوستین

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...