از آن رو که سیاست با اداره، رهبری، تربیت، مدیریت و حکمرانی ارتباط دارد با توجه به پیش فرضهای مختلف تعاریف مختلفی از آن ارائه شده است. تمامی تعاریفی که از سیاست ارائه شده است را با اندکی مسامحه میتوان در سه محور کلی تقسیم نمود.
۱-۲-۱-۲-۱- سیاست قدرت مدار
سیاست به معنای «علم و فن قدرت» هرچند از نظر اصطلاح نوظهور است؛ لیکن عمری به قدمت بشریت دارد. از زمانی که نخستین حکومتهای بشری شکل گرفتهاند؛ سیاست مهمترین محور حاکمیت آنها بوده است. «قدرت» در جامعه جاهلی عرب نیز در رقابتها بسیار تعیین کننده بوده است. مبنای «الارضُ لِمَن غَلَبَ عَلَیها بِسَیفِهِ»[۷] یعنی : «زمین برای کسی است که با شمشیر (زور) بر آن غلبه کند». در قدرت طلبی جاهلی مطرح بوده است و پس از پیامبر اسلام به خصوص در زمان معاویه با شعار «الحق لمن غلب» بازتولید و سپس در قالب قاعده تئوریزه شد؛ ابویعلی، دانشمندِ حنبلی انعقاد امامت را علاوه بر دو حالت «بیعت اهل حل و عقد» و «استخلاف»، در غلبه به زور هم دانسته و به روایتی از احمد حنبل اشاره نموده که میگوید: «وَمَن غَلَبَ عَلیهِم بِالسَّیف حتى صارَ خَلیفهً وسُمِّیَ أمیرالمؤمنین فلا یَحِلُّ لأحدٍ یؤمنُ بالله والیومِ الآخرِ أن یَبیتَ ولا یَراهُ إماماً، بِرَّاً کانَ أو فاجراً»[۸] یعنی: «هر کس با شمشیر بر آنان غلبه کند تا این که خلیفه شده و امیرمؤمنان نامیده شود، برای هیچ مومنی جایز نیست که شبی را بگذراند و او را امام ننامد حال چه آن خلیفه نیکوکار باشد یا گناهکار». بر اساس این دیدگاه توسل به زور و قدرت به عنوان یکی از راه های کسب مشروعیت امامت تبیین شده است. در بسیاری از تعاریف محققان غربی این معنای از سیاست نهفته است، فرانکل[۹]، ماکیاول[۱۰]و نیچه[۱۱] سیاست را علم قدرت دانستهاند، و موریس دوورژه[۱۲] به مفهوم قدرت از سیاست، جامهی علمی پوشانده است.[۱۳] هر چند سیاست در برخی از نظریههای غربی از علم قدرت به علم مطالعه رفتار دولت تغییر یافته است.[۱۴] لیکن همان مفهوم قدرت را به گونهای دیگر مورد نظر دارد.
امام خمینی(ره)، سیاست به این معنا را مبتنی بر دروغگویی، فریب و خدعه نامیدهاند و آن را سیاست «شیطانی» نامیدهاند.[۱۵]
رابطه سیاست با دین در این نوع از سیاست تأکید بر جدایی دین از سیاست است. جوادی آملی در تبیین این نوع رابطه میگوید: جدایی دین از سیاست در واقع آتش بس یک جانبه بین دو طرف درگیر است؛ یعنی همه کسانی که از روی ترس یا علل دیگر، سخن از جدایی دین از سیاست زدهاند و در عمل، کاری به سیاست ندارند، در جنگ و ستیز دینداران با سیاستمداران ظالم، آتش بس را یک طرفه قبول کردهاند. سیاستمداران جبار و بی رحم؛ هیچگاه نمیگویند ما با دین و دینداری کاری نداریم. آنان هر زمان که بتوانند، دین را به کام خود میکشند و دینداران را به ذلّت و اسارات در میآورند.[۱۶] چنین سیاستی که صبغه جاهلی داشت، پس از رحلت پیامبر(ص) با بهره گیری از جعل حدیث به تدریج مطرح و در زمان معاویه به صورت کاملاً منطبق بر سنت جاهلی احیاء شد.
۱-۲-۱-۲-۲- سیاست رهبر مدار
این نوع از سیاست به معنای مدیریت است و هرچند دارای ریشهای کهن است، لیکن در دوران معاصر، مطرحشده است؛ سیاست به معنای هدایت جامعه بر اساس اصول مدیریت، هرچند از سیاست با تأکید بر اصالت قدرت میکاهد و به سمت کارآمدی سیاست تغییر مییابد؛ اما ازآنرو که مدیریت نیز متأثر از پیشفرضهای مختلف است، معنای کاملی از سیاست ارائه نمیدهد به خصوص که بیشتر بر جنبههای مادی تأکید دارد.
جاحظ در رساله معاش و معاد که متوجه «قاضی القضاه» است به دنبال دستیابی به دو هدف است:
اولاً میخواهد از معنای قدرت بکاهد و سیاست را به سمت مدیریت جامعه سوق دهد؛
ثانیاً سیاست را با هدایت به معنای خاص که بتواند سعادت اخروی را محقق سازد، پیوند زند.
سیاست در جایجای رساله وی با مفهوم تدبیر گرهخورده است، مبنای جاحظ این است که اصول تدبیر در دنیا و آخرت یکسان است.[۱۷]
جاحظ برای برآورده شدن اهداف فوق و قابلسنجش نمودن تعبیر این جهانیِ «تدبیر»، اهتمام به «تأدیب» (یعنی واژهای که بر حیات اخروی دلالت دارد[۱۸]) را پیشنهاد میدهد تا در معنای سیاست(تدبیر)، آخرت نیز دیده شود. جاحظ رابطه میان تدبیر و تأدیب را از جنبهی نظری و عملی اینگونه تبیین می کند که ترغیب و ترهیب (که گاه با امر و نهی از آن یاد میکند) بهعنوان دو اصلی که از تأدیب متفرع شدهاند، اساس استقامت سیاست است؛ اصل ترغیب و ترهیب بهعنوان اساس تدبیر هر سیاست خرد و کلان، زمانی محقق میشود که عدالت اجرا شود، عدالت در معنای انصاف و مساوات سومین اصل سیاست است که وعد و وعید بهعنوان اصل چهارم از آن متفرع میشود. درنهایت ارتباط این اصول با یکدیگر اینگونه است که تأدیب اساس تدبیر و سیاست است که در مقام اجرا بر اساس حدود عدل رخنمایی میکند.[۱۹]
ازآنجاکه جاحظ در ادامه در بحث از «سیاسه السلطان» و با رویکردی اخلاقی به بسیاری از لوازم سیاست برای حاکم مانند تقوی، دوری از مکر و فریب و.. اشاره می کند میتوان دریافت که وی میکوشد با بهرهگیری از بسیاری از واژهها و مفاهیم مبتنی بر نصوص دینی، تصویری دین مدارانه از سیاست به تصویر کشد، تلاش وی پرثمر ولیکن فراتر از مدیریت جامعه با محوریت برخی الفاظ دینی نیست.
عبد الرحمن کواکبی نیز سیاست را مدیریت بر مبنای حکمت میداند که در مقابل آن، مدیریت بر مبنای هوای و هوس است.[۲۰]
سیاست در نظر «ریمون آرون»[۲۱] بهعنوان یک جامعهشناس و مفسر سیاسی، تصمیمگیری در مورد رویدادهای ناهمگون در جامعه است. وی سیاست را قدرت و توانایی برگزیدن میان گزینشهای بسیار متفاوت میداند.[۲۲]
رویکرد ریمون به این معنا از سیاست متأثر از تخصص اصلی او بهعنوان یک جامعهشناس است که به رابطه میان سیاست و جامعه توجهی دوچندان دارد. و سیاست را نوعی مدیریت بحران میداند.
امام خمینی(ره)، این سیاست را در مقابل سیاست شیطانی، «سیاست صحیح[۲۳]» و در تعابیری دیگر «سیاست انسانی» میدانند.[۲۴] که در صورت تحقق و اداره جامعه بر اساس خیر و صلاح آنها، به سبب تکبعدی بودن، تنها به بعد مادی و حیوانی، انسان توجه داشته است. چنین سیاستی ازنظر ایشان جزء ناقصی از سیاستی است که در اسلام برای انبیاء و اولیاء ثابت و برقرار است.[۲۵]
در زمینه رابطه دین با این نوع سیاست، تصریح «نقص» و «تکبعدی» بودن کفایت میکند؛ در خصوص وظیفه مسلمانان نسبت به این نوع حکومت امام خمینی(ره) میفرماید: این سیاست تکبعدی به فرض “امکان” و"سلامت” که استقلال و آزادی مسلمانان را حفظ نماید مانعی ندارد و لزومی برای مبارزه با آن نیست هرچند وجود چنین سیاستی بعید است. لذا دخالت و حضور فعال علما در سیاست برای همیشه اجتنابناپذیر است.[۲۶]
۱-۲-۱-۲-۳- سیاست هدایت مدار(سیاست الهی)
مبانی سیاست در این نوع از سیاست مبتنی بر نصوص دینی است؛ البته این بدان معنا نیست که سیاست بهعنوان بخشی مستقل مبانی خویش را از نصوص دینی استخراج می کند، بلکه در این اصطلاح، نمیتوان سیاست را از دین جدا نمود.
امام خمینی(ره) اسلام، و همینطور سایر حکومتها و دعوتهای الهى، را حکومتهایی میدانند که با تمام شئون و مراتب زندگی انسان سروکار دارند؛ استدلال ایشان این است که بسیارى از احکام اسلام، سیاسى است.[۲۷]
با این نگاه کلان به رابطه دین و سیاست، استواری دین جز به سیاست میسر نیست. به تعبیر امام خمینی(ره) چنانچه دین درست معرفی شود تمامی آن سیاست است.[۲۸] نماز و حج تماماً سیاسیاند و زکات و خُمْس براى اداره مملکت است.[۲۹]
ازنظر ایشان اسلام برخلاف مسیحیت تنها یک رابطه معنوی نیست، بلکه برنامه زندگی و حکومت دارد چنانکه بیش از پانصد سال حاکمیت اسلام هرچند بهصورت نیمه اجرا وجود داشت با وجود این نتایج چشمگیری داشته است.[۳۰]
همپوشانی دین با سیاست ازنظر امام(ره) تا بدانجاست که دخالت در سیاست وظیفه روحانیت قلمداد میشود[۳۱]و فعالیتهای سیاسى عموم مردم نیز بخش مهمى از مسئولیتهای مذهبى آنها دانسته میشود.[۳۲]
نظرات امام خمینی(ره) در این نوع از سیاست از دو منظر ذیل در حوزه نظری قابلتوجه است:
اولاً مبتنی بر نصوص دینی است؛ ثانیاً با همین مبانی متقن، قابل انطباق با نظرات جامعهشناسی سیاسی نیز هست.
در حوزه انطباق با نصوص دینی ایشان میفرماید:
اسلام را مىگویند از سیاست کنار است؛ دین على حده است، سیاست علیحده. اینها اسلام را نشناختهاند. اسلامى که حکومتش تشکیل شد در زمان رسولالله حکومت عادله اسلامى بود؛ یک حکومتى بود باسیاست، با همه جهاتى که بود.[۳۳]
مبارزات پنهان ائمه علیهمالسلام و سپس شهادت آنها به سبب فعالیت سیاسی بوده است.[۳۴] بنابراین ایشان این سیاست را مبتنی بر مصداق اینگونه تعریف میکنند؛ سیاست به معناى اینکه جامعه را راه ببرد و هدایت کند به آنجایى که صلاح جامعه و صلاح افراداست ، این در روایاتِ ما براى نبّى اکرم با لفظ «سیاست» ثابت شده است[۳۵] چنین سیاستی حقی برای پیامبر(ص)، ائمه(ع) و روحانیت است[۳۶] که تمامی مصالح مردم را در نظر میگیرند.[۳۷]
در حوزه انطباق با نظریههای جامعهشناسی سیاسی، ایشان تعریفی علمی با ارجاع به مبانی، نیز ارائه میدهند و میگویند:
«مگر سیاست چى است؟ روابط مابین حاکم و ملت، روابط مابین حاکم با سایر حکومتها…[در این صورت نیز] احکام سیاسى اسلام بیشتر از احکام عبادیاش است.»[۳۸]
ازآنرو که ازنظر ایشان سیاست کامل، سیاست الهی است، مسئلهی جدا بودن دین از سیاست، جایگاهی ندارد، ازنظر ایشان این موضوع (جدایی دین از سیاست) چیزی است که باکمال تزویر و خدعه طرحشده است و کلمه «آخوند سیاسى» یک کلمه فحش تلقی شده است که با «ساسَه الْعِباد» بیگانه است.[۳۹]
درجایی دیگر ایشان در توضیح ساسه العباد میفرمایند: «چطور امام را به سیاست آره، اما آخوند را به سیاست نه»[۴۰]
حاصل این معنای اصطلاحی این است که سیاست و دیانت در یکدیگر ادغام شدهاند به گونهای که سیاست عبادت است؛ امام در این زمینه میفرماید: سیاستمداران اسلامى، سیاستمداران روحانى، انبیا علیهمالسلام شغلشان سیاست است. دیانت، همان سیاستى است که مردم را از اینجا حرکت مىدهد.[۴۱] عبادات جداى از سیاست و مصالح اجتماعى نبوده است. در اسلام تمام کارهایى که دعوت به آن شده است جنبه عبادى دارد[۴۲]؛ چنین معنایی از سیاست است که از نظر ایشان حکومت بدون آن امکانپذیر نیست.[۴۳]
سیاست در قرآن
در قرآن کریم واژه سیاست به کار نرفته است؛ اما با واکاوی برخی از اصطلاحات میتوان دریافت که موضوع سیاست با موضوعات اعتقادی گره خورده است و سیاست در آیات فراوانی مورد توجه قرار گرفته است.
۲۵۰ اصطلاح سیاسی شناسایی شده است[۴۴] خلافت در زمین، هجرت در زمین، مستضعف و مستکبر، طاغوت، شیاطین انس، مجاهدان، قاعدان و غیره نمونهای از این اصطلاحات هستند بهعلاوه برخی مثالها در قرآن[۴۵]؛ وجوب ولایت حزبالله و حرمت ولایت کافران[۴۶]حرمت ولایت منافقان و وجوب ولایت حزبالله(مجادله:۱۴؛ ۱۸-۱۹) و غیره از مواردی است که توجه قرآن به انواع سیاست و بیان بایدها و نبایدهای آن است.
سیاست در روایات
در روایتی از امام صادق علیهالسلام حتی خلق عظیم پیامبر(ص) مقدمهای برای سیاست امور مردم قلمداد شده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِیَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَکْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ- إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَ الدِّینِ وَ الْأُمَّهِ لِیَسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ- ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) کَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَیَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا یَزِلُّ وَ لَا یُخْطِئُ فِی شَیْءٍ مِمَّا یَسُوسُ بِهِ الْخَلْق َفتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّه»[۴۷] یعنی: «خداوند عزوجل پیامبرش را تربیت کرد و نیکو تربیتش کرد و چون ادب و تربیتِ او را به کمال رساند، فرمود: “همانا تو داراى خویى والا هستى". آن گاه، کار دین و امّت را به او واگذار کرد تا بندگانِ او را تربیت و اداره کند. پس فرمود: “آنچه پیامبر به شما فرمود، به کار گیرید و از آنچه شما را از آن نهى کرد، باز ایستید.” پیامبر خدا، هدایتشده و توفیقیافته بود و به وسیله روح القُدُس تأیید و کمک مىشد. در هیچ امرى از امور اداره مردم، دچار لغزش و خطا نمىشد؛ چرا که آراسته به آداب الهى بود».
روایت فوق نشان میدهد که معنای تأدیب که در معنای لغوی سیاست نیز نهفته بود، مقدمه سرپرستی بندگان است و پیامبر پس از متخلق شدن به اخلاق نیکو به تدبیر(و به عبارتی تأدیب) امور مردم میپردازد. بنابراین آمیختگی دین باسیاست تا بدانجاست که همهچیز در خدمت آن قرارگرفته است.
از سوی دیگر امیرمؤمنان علیهالسلام نیز در روایتی آداب شایسته را ثمره حسن سیاست میدانند و میفرمایند: «وَ بِحُسْنِ السِّیَاسَهِ یَکُونُ الْأَدَبُ الصَّالِح»[۴۸]؛ یعنی: «با حسن سیاست و تدبیر است که ادب نیکو پدید میآید». قزوینی نیز در شرح این عبارت از حدیث، «سَاسَهُ» را به معنای «أدبّه» میداند و بدینصورت به رابطه تنگاتنگ سیاست و ادب اشاره می کند.[۴۹]
حضرت امیر مؤمنان علیهالسلام نیز بهعنوان کسی که تشکیل حکومت داد با برخی تعابیر مانند؛ «سِیَاسَهُ الْعَدْلِ ثَلَاثٌ لِینٌ فِی حَزْمٍ وَ اسْتِقْصَاءٌ فِی عَدْلٍ وَ إِفْضَالٌ فِی قَصْد»[۵۰] یعنی: «سیاست عادلانه بر سه پایه استوار است: نرمش همراه با دور اندیشی، پیگیری کامل در اجرای عدالت و میانه روی در بخشش و عطا»، «بِئْسَ السِّیَاسَهُ الْجَوْرُ» یعنی: «ستمکارى، بد سیاستى است» ؛ «جَمَالُ السِّیَاسَهِ الْعَدْلُ فِی الْإِمْرَهِ وَ الْعَفْوُ مَعَ الْقُدْرَهِ» یعنی: «زیبایی سیاست، عدالت در حکومت و عفو هنگام قدرت است»؛ «خَیْرُ السِّیَاسَاتِ الْعَدْلُ»[۵۱] یعنی: «برترین سیاستها، عدالت است»، به تبیین سیاست و مؤلفههای آن پرداختند.
همچنین در نهجالبلاغه که مشحون از مسائل مربوط به حکومت و اداره آن است مسائل مختلف مربوط به سیاست مانند جایگاه سیاست[۵۲]، ضرورت سیاست و حکمرانی[۵۳] و تأثیر آن در فساد و یا صلاح جامعه[۵۴]، مبانی و اصول سیاست[۵۵] و آسیبهای سیاست[۵۶] موردتوجه قرارگرفته است.
سیاستمداران واقعی
در زیارت جامعه کبیره از ائمه معصومین علیهمالسلام بهعنوان «ساسه العباد»[۵۷] یعنی"والیان اوامر و نواهی(پیشوایان)” و فرمانروایان بندگان و خلفای خداوند بر آنها[۵۸] یادشده است . همچنین در روایتی سیاستمداری ائمه نسبت به بلاد نیز با تعبیر «نَحْنُ سَادَهُ الْعِبَادِ وَ نَحْنُ سَاسَهُ الْبِلَاد» (ما سیاستمداران بلاد و سروران بندگانیم) آمده است.[۵۹]
از قرآن و روایات برمیآید که سرپرستی امور مردم در درجه نخست مخصوص خداوند است و سپس پیامبر پس از فراهم نمودن ملزوماتی (که از سوی خداوند به ایشان اعطاشده است) به تدبیر امور مردم میپردازد؛ گو اینکه بدون آن ملزومات سیاست بر مردم مشروعیت ندارد. پس از پیامبر نیز باید فردی آگاه به قرآن و سنت پیامبر(ص) و نیز مورد تأیید از سوی خداوند تدبیر امور مردم را عهدهدار شود که در روایات، صراحتاً ائمه معصومین علیهم السلام بهعنوان متولیان امور مردم شناسایی شدهاند. بنابراین سیاست حقیقی تنها از جانب ائمه معصومین(ع) مشروعیت پیدا میکند. در چنین سیاستی قوانین حکومت مبتنی بر قرآن و روایات است.
عوامل سیاسی
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت