نظر شبستری
جهان خلق و امر از یک نفس شد که هم آن دم که آمد بازپس شد
ولی آن جایگه آمد شدن نیست شدن چون بنگری جزء آمدن نیست
به اصل خویش راجع گشت اشیا همه یک چیز شد پنهان و پیدا
(۱۰-۱۲/۲۴-۲۵)
۴-۹ خودشناسی
«معرفت ،شناختن ،شناسایی؛ در اصطلاح صوفیان ،نور رحمت الهی که بر قلب مستعد بتابد وهمه تتعینیات را در نور خود محو کند؛حیات دل به حق و رو گردانی سر از از جز حق؛ معرفت آن است که بشناسی که جاهلی وچون به جهل خویش به خویش عارف گشتی ،حق را عارف باشی ،معرفت ،دوام حیرت است ،حقیقت معرفت عجز از معرفت است.» (استعلامی ،۱۳۷۶ ،۴۷۸)
خودشناسی یکی از باورها و بینش های عارفانه است و این است که گمشدۀ رهرو سالک- گنجی که همه جا را برای پیدا کردنش جستجو می کند و یاری که در به در به دنبالش می گردد- در درون خود اوست و نه در بیرون او و از این روست که انسان باید در درون خود سفر کند و به جستجوی درونی بیش از جستجوی بیرونی دل ببندد.
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه
مرقی کاشانی در رسالۀ ینبوع الحیاه از زبان هرمس درباره خودشناسی می نویسد: «ای نفس، نیست عقل الی یافتن و دیدن خود، و هر نفس که خود را نیافت مرده است، و یافتن و دیدن آن زندگی ابدیست، و لذت جستن مرگ ابدیست؛ پس مفارغت زندگی ابدی مگزین بر مفارغت مرگ ابدی» (کلباسی اشتری، ۱۳۸۶، ۲۱۵)
غزالی توسی(۴۵۰-۵۰۵ ه ق) می گوید: « رسیدن به قلمروی مقام معرفت و محبت خداوند کلیدی دارد و آن کلید خودشناسی یا معرفت نفس خویش است.» (غزالی ۱۳۶۴، ۱۰)
بنیاد این باور عرفانی آیه و حدیث هایی چون « و فِی اَنفُسَکُم اَفَلا تُبصِرون»(سوره ذاریات/ ۲۱)
« و مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ» (شرح غرر الحکم، ۵/۱۹۴) است.
هرمس در این باره به ما می گوید : «اگر ما به راستی قوت عظیم عقل انسانی را دریابیم، آنگاه به طبیعت خدا معرفت خواهیم جست.»(فرک و گندی،۱۳۸۴، ۶۹)
تنها آتوم خالق است
خالق هر چه جاودانه است
و هر چه ناپایدار
اگر باور نداری به خود نظر کن.
می بینی و می گویی و می شنوی و لمس می کنی،
می چشی و می روی و می اندیشی و نفس می کشی.
برای فهم آن که آتوم همۀ اشیاء را می آفریند
کشاورزی را بنگر که تخم می کارد؛
این جا گندم و آن جا جو می کارد
(فرک و گندی،۱۳۸۴، ۷۴ )
شیخ نجم الدین نام خودشناسی را از خود بطلب نامیده است. چنانکه یکی از پرسش های امیر حسینی هروی از شیخ محمود که گلشن راز را در پاسخ به سوالات او سروده است چنین است:
که باشم من؟ مرا از خود خبر کن چه معنی دارد اندر خود سفر کن ؟
اما خود شبستری می گوید:
برو ای خواجه خود را نیک بشناس که نبود فربهی مانند آماس
(۲۹۷/۱۴۵)
بیان مثلهن زابن عباس شنو، پس خویشتن را نیک بشناس
(۱۷۵/۹۶)
تو را غیر از تو چیزی نیست در پیش ولیکن از وجود خود بیندیش
(۵۲۴/۲۶۶)
چو خود را دیدی یک شخص معین تفکر کرد تا خود چیستم من
(۷/۲۱)
از آن مجموع، پیدا گردد این راز چو بشنیدی، برو با خود بپرداز
تویی تو، نسخۀ نقش الهی بجو از خویش هر چیزی که خواهی
(۴۳۵-۴۳۶/۲۱۸-۲۱۹)
۴- ۱۰تناسخ
تناسخ انتقال روح انسانی است از بدن عنصری به بدن عنصر دیگر، اعم از اینکه روح در مقام اعلا باشد یا مقام ادنا.
طرفداران تناسخ معتقدند روح دو گروه از انسانه به دنیا باز نمی گردد اول آنان که در مسیر سعادت به کمال نهایی رسیده اند که پس از مرگ به کمال مطلق نایل می آیند اینان کمبودی ندارند تا بخواهند دوباره به دنیا باز گردند وکاستی های زندگی گذشته خویش را سعی وعمل جبران کنند.
دسته دوم آنان که درحد بالای شقاوت قرار دارند.اینان نیز به دنیا باز نمی گردند؛زیرا در ایام زندگی آن چنان به انحراف گراییده و راه سعادت رابه روی خود بسته اند.آنها بر این باورند که تناسخ وبازگشت به دنیا مخصوص دسته سوم است؛یعنی گروه های متوسط که بین تکامل یافتگان سعادتمندوساقط شدگان شقاوتمند هستند؛اینان وقتی از دنیا می روند دوباره روحشان به دنیا باز می گردد وبه تناسب خلق وخوی متفاوتی که دارند با شکلهای مختلف وگوناگون به دنیا بر می گردند.
از این رو برای هرشکلی نام مخصوصی گذاشته اند.اگر به صورت انسان عود کند آن را نسخ و اگر به صورت حیوان عود کند ،مسخ واگر روح انسان در گیاهان حلول کند فسخ واگر روح آدمی به جماد تعلق گیرد رسخ می نامند.
از دید هرمس مرگ فقط پایان این شخص خاصّ و استحالۀ وی و نقل مکان آن به دیگر جایگاه است. و اینکه طبق نوشته های هرمس می توان گفت از نظر او و ارواح ناپاک به جسد دیگر حلول می یابد.
زمانی که او روحی را
پاک و شایسته یابد
اجازتش می دهد تا در وطنی زندگی کند
که در خور طینت اوست.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...