پس می­توان ادعا کرد که تئوفیلاکت یا منابعش این قسمت را به منظور ستایش از ارتش بیزانس از خود افزوده باشند.
پس از آن تئوفیلاکت گزارش می­ کند که ارتش روم به سه بخش تقسیم شد. مرکز آن را خسروپرویز و نارسس کنترل می­کردند. جناح راست را مبودیس و سارامس ایرانی کنترل می­کردند، و جناح دیگر را فرمانده جان، فرمانده­ی نیروهای ارمنستان هدایت می­کرد. (در روایت فردوسی خسروپرویز در قلب سپاه ایران بود و جناح چپ به عهده­ موشیل ارمنی بود). دشمن آن­ها نیز به همان شکل صف بسته بود و دارای سه بخش بود.[۴۲۴] این قسمت از گزارش تئوفیلاکت را کتاب استراتگیکون هم تأیید می کند: «آن­ها (ایرانیان) در سه بخش اصلی به صف می شوند: مرکز، راست و چپ. مرکز آن­ها چهارصد یا پانصد نیروی بیشتر دارد».[۴۲۵]
بر طبق روایت تئوفیلاکت سپاه بهرام چوبین به سمت شیب کوهستان عقب نشست (تئوفیلاکت آن را حاصل ترس آن­ها از رومیان می­داند، اما در ادامه­ روایت او مشخص می­ شود که این تله­ای برای رومیان بوده است). در آن حال پانصد نفر از افرد سپاه بهرام چوبین سلاحشان را زمین گذاشتند، و به سمت رومیان رفتند (مطابق با روایت فردوسی که بسیاری از افراد بهرام چوبین به خسروپرویز پیوستند).
پایان نامه
خسروپرویز به نیروهایش دستور حمله به کوهستان را داد. رومی ها اطاعت نکردند، زیرا نمی­خواستند نظم خود را بر هم بزنند، اما ایرانیان ناچار از دستور او پیروی کردند. وقتی که وارد کوهستان شدند به شدت شکست خوردند. رومی­ها آنان را دنبال کردند، و خود را با دشمن روبرو نمودند، تا تلفات کمتری به سپاه خسروپرویز وارد آید.[۴۲۶]
این قسمت از گزارش تئوفیلاکت ناچار ذهن را به سوی گزارش فردوسی، مبنی بر فرار خسروپرویز از بهرام چوبین در کوهستان و کمک سروش به خسروپرویز می­کشاند. این احتمال وجود دارد که بعدها خسروپرویز، نجات از این مهلکه را به سروش نسبت داده باشد.
بر اساس گزارش تئوفیلاکت، پس از غروب، بهرام چوبین و نیروهایش به استراحت پرداختند؛ در حالیکه رومی­ها نابخردی خسروپرویز را سرزنش نمودند.
بهرام چوبین با آغاز روز اردو را جمع کرد، و به نزدیکی شهر گنزک[۴۲۷] رسید. از آنجا نیروهایش را حرکت داد، تا از حمله­ی رومی­ها در امان بماند، اما رومی­ها با کشف حرکت بهرام چوبین با حرکت اجباری نزدیک دشمن اردو زدند. سپس آن­ها به رودخانه­ی بلاراتوس[۴۲۸] (سروک) رسیدند و اردو زدند.
صبح هنگام، رومیان رمزی به نام مریم مقدس تعیین کردند، تا نیروهای ایرانی متحد با خود را هنگام جنگ با نیروهای بهرام چوبین اشتباه نگیرند. بهرام چوبین از فیل­های جنگی به عنوان دیواری برای سواره­نظام استفاده نمود (درروایت سبئوس و فردوسی نیز به وجود فیل­های جنگی در سپاه بهرام چوبین اشاره شده است). هر دو طرف سپاه دارای تعدادی فیل جنگی بود. خسروپرویز نیز که با پانصد نفر محافظت می­شد، صفوف را بررسی نمود. پس از بالا رفتن پرچم ها و غرش شیپورها جنگ آغاز شد. بهرام چوبین قلب سپاه را رها کرد، به جناح چپ رفت و جناح مخالف را با فشاری ناگهانی از صفی انبوه نابود کرد و بنابراین رومی­های این جناح پراکنده گشتند و پا به فرار گذاشتند (فردوسی نیز حمله­ی بهرام چوبین به جناح­های مختلف سپاه دشمن را گزارش کرده است). وقتی که نارسس این را دید به نیروها فرمان داد تا به آرامی با افراد (جناح) تضعیف شده مخلوط شوند و جلوی فرار آن­ها را بگیرند. پس از آن بهرام چوبین به قلب سپاه حمله کرد اما نارسس نیز به حمله­ی متقابل دست زد و نظم سپاه بهرام چوبین به هم خورد؛ در نتیجه سپاه بهرام چوبین شکست خورد و شش هزار فراری به تپه­ای رفتند، اما رومی­ها آن تپه را محاصره کردند و بر آن نیروی فراری غلبه نمودند. سپس آن­ها اسرای زیادی را نزد خسروپرویز آوردند. شاه ایران برخی را به شمشیر سپرد، و برخی را زیر پای فیل­ها لگدمال کرد (کشتن اسیران با روایت سبئوس مطابقت دارد). او متوجه شد که تعدادی از این اسیران ترک­نژاد هستند، و آن­ها را نزد امپراتور فرستاد.[۴۲۹]
این قسمت از روایت تئوفیلاکت نشان دهنده آن است که بهرام چوبین پس از بازگشت از شرق تعدادی از مردم آن مناطق را نیز با خود همراه کرده بود و این موضوع با روایت سبئوس و فردوسی نیز مطابقت داد). البته به نظر می­رسد تئوفیلاکت درباره ترک بودن آن­ها چندان مطمئن نیست، زیرا در ادامه آن­ها را از مردم سکاهای شرقی می­خواند.[۴۳۰]
درباره مسئله­ غنائم، بر طبق گزارش تئوفیلاکت، رومی­ها خیمه، همسران، فرزندان، زیورآلات طلا و تجملات سلطنتی آن غاصب را به غنیمت بردند، و با ارزش­ترین غنیمت­ها را به خسروپرویز دادند (با روایت سبئوس که در آن رومی­ها بهترین­ها را برای خود بردند؛ مغایرت دارد). رویدادنامه­ی خوزستان تنها گزارش می­ کند که بهرام چوبین شکست خورد.[۴۳۱] اواگریوس حضور ایرانیان ارتش خسروپرویز را نادیده می­گیرد، و گزارش می­ کند که بهرام چوبین در یک درگیری از رومیان به تنهایی شکست خورد[۴۳۲] (در نقطه­ی­ مقابل گزارش فردوسی که در آن سپاه ایران به تنهایی او را شکست داد). اخبار سعرت هم به شکست بهرام چوبین اشاره می­ کند.[۴۳۳] تئوفانس خلاصه­ای از گزارش تئوفیلاکت را شرح می­دهد.[۴۳۴] آگاپیوس نقل می­ کند که خسروپرویز به ماوریکیوس پناهنده شد و نامه­ای برای تقاضای کمک به او نوشت. ماوریکیوس نیز در نامه­ای تقاضای وی را پذیرفت و ۴۰۰۰۰ نفر به کمکش فرستاد. وی متن دو نامه را نیز گزارش کرده است.[۴۳۵] رویدادنامه­ی ۱۲۳۴م هم تعداد سپاهی را که ماوریکیوس به کمک خسروپرویز فرستاد، ۴۰۰۰۰ نفر بر می­شمرد که نیمی از آن­ها از ارمنستان بودند؛ همچنین گزارش می­ کند که فرمانده رومیزان که به عقیده­ی نگارنده همان شهربراز است، و درباره یکی بودن این دو نام در فصل جنگ­های خسروپرویز و بیزانس بحث می­کنیم با ۱۰۰۰۰ نفر به کمک خسروپرویز به سپاه رومیان ملحق شد. گزارش میخاییل سوری نیز با آن مطابقت دارد.[۴۳۶]
۲-۲-۴ فرار بهرام چوبین نزد خاقان ترک و قتل او در روایت شاهنامه
در مورد فرار بهرام چوبین، شاهنامه­ی فردوسی جزئیات بسیاری ارائه می­دهد، در حالی­که منابع مسیحی جزئیات کمی را بیان می­ کنند. بر طبق گزارش شاهنامه، روز بعد، خسروپرویز سه هزار مرد جنگی را به فرماندهی نستود به تعقیب بهرام چوبین فرستاد.[۴۳۷] در گزارش تئوفیلاکت فرماندهان رومی ده هزار نفر را، به فرماندهی مارینوس و بسطام، به تعقیب خسروپرویز فرستادند.[۴۳۸]
بر طبق گزارش شاهنامه، بهرام چوبین به خانه­ی پیرزنی رسید و آن­ها از او آب، نان و شراب گرفتند. بهرام چوبین با او صحبت کرد و نظرش را درباره بهرام چوبین پرسید (پیرزن نمی­دانست او خود بهرام چوبین است). پیرزن کار وی را محکوم کرد، زیرا با پسر پادشاه جنگ کردن را بی خردی می­دانست.[۴۳۹] این صحبت میان پیرزن و بهرام چوبین به نوعی بازتاب عقیده­ی مردم عامی درباره چنین جنگی بوده است، که علاوه بر شاهنامه­ی فردوسی برخی از دیگر منابع فارسی و تازی هم آن را گزارش کرده ­اند.[۴۴۰]
پس از آن بهرام چوبین به نیستانی رسید، و در آن با سپاه نستود روبرو گشت و او را شکست داد،[۴۴۱] اما به خود وی امان داد.[۴۴۲] بهرام چوبین به نزد ترکان پناهنده شد، و خاقان وی را پذیرا گشت. خاقان به او قول یاری و همکاری داد.[۴۴۳] شاهنامه گزارشی از پهلوانی­های بهرام چوبین در میان ترک­ها ارائه می­دهد که احتمالاً از کتاب بهرام چوبین نامک گرفته شده است. از جمله آن­که جنگجویی به نام مغاتوره بود، که خاقان از او بیم داشت، و هر روز به وی باج می­پرداخت. بهرام چوبین به خاقان کمک کرد تا او را از پیش رو بردارد؛ بدین صورت که در جنگی تن به تن وی را کشت.[۴۴۴]
لازم به ذکر است که شاهنامه این جنگ را در قالب اشعاری حماسی و پهلوانی با جزئیات فراوان به تصویر می­کشد.[۴۴۵] داستان پهوانی دیگر، جنگ بهرام چوبین است با موجودی به نام شیرکپی (نوعی میمون). بر طبق گزارش او آن حیوان دختر خاقان را دزدیده بود و سواران و پهلوانان آن­جا حریف او نشدند. به همین خاطر هر ساله برای او سوگواری می نمودند، تا این­که پس از شنیدن پهلوانی­های بهرام چوبین، خاتون (همسر خاقان) موضوع را با بهرام چوبین در میان گذاشت، و وی قول داد که آن حیوان را بکشد. صبح روز بعد بهرام چوبین به جنگ او رفت، و وی را ابتدا با تیر ضعیف کرد و سپس با نیزه و شمشیر کشت، و سرش را از تن جدا نمود.[۴۴۶] خاقان و ترکان از آن پس او را شهریار ایران خواندند. خاقان یکی از دخترهای خود را نیز به او داد. خسروپرویز با مطلع شدن از حضور بهرام چوبین نزد خاقان، نامه­ای به او نوشت و تهدیدش کرد، که اگر بهرام چوبین را پس نفرستد لشکری از ایران به جنگش خواهد آمد. خاقان در پاسخ نامه­ای نوشت با این مضمون که به دوستی خود با بهرام چوبین خیانت نمی­کند.[۴۴۷] خسروپرویز با خواندن آن نامه به هراس افتاد، و از بزرگان مشورت خواست. بزرگان خواستند که او مردی دانا و پیر را برای صحبت با خاقان بفرستد. از آن سو بهرام چوبین با شنیدن این اخبار نزد خاقان رفت، و از وی خواست تا سپاهی برای تصرف ایران و روم به وی دهد. خاقان پس از مشورت با بزرگان این کار را کرد، و به دو نفر به نام­های جنوی و زنگوی فرمان داد که در کنار بهرام چوبین با سپاه حرکت کنند. آنها در روز سپندارمذ (روز پنجم هر ماه) حرکت کردند. خسروپرویز با آگاه شدن از این موضوع، خراد برزین را با هدایای بسیار نزد خاقان فرستاد، اما او با وجود سخن­آرایی­های بسیار موفق به تغییر دادن نظر خاقان نگردید. در این میان، بهرام چوبین به مرو رسید، و به خاقان پیام فرستاد که نگذارد کسی از آنجا سوی ایران بیاید، و اخبار را به خسروپرویز رساند. خاقان نیز دستور داد که کسی بدون مهر به ایران نرود. خراد برزین چاره ای اندیشید. ابتدا به ترکی پیر به نام قلون که فقیر و بی چیز بود پول و غذا داد؛ سپس دختر خاتون را که بیمار بود، درمان کرد. پس از آن از طریق خاتون از مهرخاقان گل گرفت. او آن را به قلون داد تا نزد بهرام چوبین رود، و در روز بهرام که برای او شوم به حساب می آمد وی را بکشد. قلون به آنجا رفت و به دروغ گفت که از دختر خاقان پیام دارد. بهرام چوبین او را به نزدیک طلبید، و وی با کاردی به بهرام ضربه زد. بهرام چوبین در حال مرگ با خواهر خود گردویه صحبت نمود و از کارهایش اظهار پشیمانی کرد، و به دستور او دبیر نامه­ای نیز به خاقان نوشت که مواظب بازماندگانش باشد. از سوی دیگر به همراهانش گفت نزد خسروپرویز بروند، شاید آن­ها را ببخشد که در اینجا تناقضی دیده می شود.[۴۴۸]
پس از آن جان سپرد.[۴۴۹] خاقان نیز با آگاهی از این موضوع بسیار خشمگین شد، و خانه و برزن قلون را آتش زد و خاتون را نیز اخراج و ثروت او را مصادره کرد؛ اما نتوانست خراد برزین را دستگیر کند.[۴۵۰]
طبق گزارش سبئوس بهرام چوبین به بلخ پناهنده شد و در آنجا، به دستور خسروپرویز، مردم او را کشتند.[۴۵۱] تئوفیلاکت، اواگریوس و رویدادنامه­ی­­ خوزستان اشاره­ای به مرگ بهرام چوبین نمی­کنند.
به طور کلی منابع بیزانسی، سریانی و ارمنی مورد بحث از حوادث شرق ایران اطلاعات زیادی ارائه نمی­دهند، و توجهشان بیشتر به مرزهای غربی است. شاهنامه جزئیات دیگری از سرنوشت همراهان بهرام چوبین نیز ارائه می­دهد. در گزارش شاهنامه­ی فردوسی، پس از آن خاقان به برادرش فرمان داد تا نزد پیروان خسروپرویز برود، و دل آن­ها را به دست بیاورد. نامه­ای جدا نیز به گردیه نوشت و از او خواستگاری کرد. گردیه در پاسخ گفت که اکنون نمی­تواند پاسخ دهد، زیرا عزادار است و چهار ماه دیگر پاسخ خواهد داد. گردیه پس از مشورت با بزرگان تصمیم گرفت به سمت ایران برود، و شبانه حرکت کرد. گروهی از سپاه او نزد خاقان پناهنده شدند، و او برادرش را به دنبال آنان فرستاد. او با شش هزار جنگجو آمد. تبرگ شروع به صحبت با گردیه نمود، اما گردیه وی را به جنگ تن به تن فرا خواند، تا او را آزمایش کند. گردیه در جنگ او را کشت. پس از آن سپاه ترکان را نیز شکست دادند؛ به سمت ایران حرکت کردند، و به آموی رسیدند.[۴۵۲] در آنجا نامه­ای به برادر نوشت تا تکلیف خود را بداند.[۴۵۳]
۲-۳ رفتار خسروپرویز پس از شکست بهرام چوبین و فرار او
در این قسمت رویکرد و رفتار خسروپرویز پس از به تخت نشستن، در منابع مورد بحث، بررسی می­گردد.
۲-۳-۱ رفتار خسرو با سپاهیان بیزانسی-ارمنی
در روایت شاهنامه­ی ­فردوسی، خسروپرویز نامه­ای همراه با سپاس نزد امپراتور فرستاد. امپراتور در پاسخ او نامه­ای به همراه هدایای با ارزش، از جمله یک لباس با نقش صلیب، نزد او راهی ساخت. خسروپرویز پس از مشورت با وزیرش برای اینکه امپراتور ناراحت نشود آن­را پوشید. در روز دیگر جشنی بر پا کرد که رومیان نیز در آن حضور داشتند. در آنجا بندوی برای او برسمی آورد و خسروپرویز شروع به نیایش زیر لب کرد (زمزم یا واژ). نیاطوس از دیدن این صحنه ناراحت شد، و گفت همانا قیصر بر مسیح ستم کرده است. نیایش زرتشتی با صلیب چه معنا دارد؟ بندوی نیز خشمگین شد، و با پشت دست به صورت وی زد. نیاطوس با ناراحتی به لشکرگاه رفت و لباس رزم پوشید، اما با وساطت مریم آن دو آشتی نمودند. پس از آن خسروپرویز به رومیان نیز پولی بخشید.[۴۵۴]
تئوفیلاکت نیز گزارش می­ کند، که خسروپرویز پس از پیروزی برای رومیان جشنی برگزار نمود. پس از ده روز اقامت در آن مکان او رومی­ها را به کشورشان هدایت نمود، و در حالیکه سپاه ایران را جمع کرد، و به بابل وارد شد؛ به متحدان رومیش بی احترامی نمود.[۴۵۵] تئوفیلاکت اشاره­ای به جزئیات این بی احترامی نمی­کند، اما به طور کلی با روایت فردوسی مطابقت دارد. جان نیکیو گزارش می­ کند که مغ­ها خواستند در غذای رومیان زهر بریزند اما آن­ها پی بردند و نهایتاٌ به سرزمین خود بازگشتند.[۴۵۶] اما علاوه بر شاهنامه، میخاییل سوری، رویدادنامه­ی ۱۲۳۴م و آگاپیوس (آن ­را دو برابر چیزی می­داند که خسروپرویز دریافت کرده بود) نیز هدایای ارزشمندی دارند که خسروپرویز به ماوریکیوس و سربازان بیزانس بخشید را گزارش می­ کنند.[۴۵۷]
سبئوس اشاره­ای به نامه نوشتن خسروپرویز به ماوریکیوس پس از پیروزی نمی­کند، اما بر طبق روایت او هنگامی که خسروپرویز در نزد بزرگان خوبی­های ماوریکیوس به خود را بر می­شمرد؛ در بین هدایای او اشاره به لباس­هایی ارغوانی نمود،که با لباس صلیب نشان در روایت فردوسی می تواند مطابق باشد.
با توجه به تمرکزی که سبئوس بر زادگاه خود ارمنستان دارد، در گزارش او قسمت­ هایی راجع به آن منطقه وجود دارد که در منابع دیگر نمی­ توان یافت. در گزارش او پس از آن­که خسروپرویز به ستایش از ماوریکیوس پرداخت، بزرگان انتقاد کردند که رومیان تمام گنج­های این پادشاهی را به عنوان غنیمت برده­اند. او در پاسخ مطرح کرد، که آن ­را به همراه گنج­های آن­ها از دستشان خلاص خواهد کرد، اما مسئله­ ­فعلی مدنظر او فرار بهرام چوبین است، زیرا از این می­ترسید که او دگر بار ارتشی را از میان ملت دلاور شرق جمع­آوری کند. بزرگان از فرصت استفاده کردند، و به خاطر دشمنیشان با موشیل ارمنی به خسروپرویز گفتند که موشیل بهرام چوبین را دستگیر کرده بود، اما اجازه داد که برود. خسروپرویز نیز که پسرکی جوان بود، موشیل را با نوشتن نامه­ای برای مسئله­ای مهم نزد خود فرا خواند؛ به افراد خود نیز دستور داد که هنگام رسیدن موشیل وی را خلع سلاح کنند و وقتی وارد چادر شد او را دستگیر نمایند. موشیل با دو هزار مرد مسلح به آن­جا رفت. وقتی به نزدیک چادر رسیدند، از آن­ها خواسته شد که با این تعداد نزدیک چادر نشوند، اما او با انجام این کار موافقت نکرد، و با افرادش به نزدیک چادر شاهی رفت. در آن­جا با پنجاه نفر نزدیک شد، و وقتی که از او خواستند زره خود را در آورد، قبول نکرد و برگشت تا سپاه خود را احضار کند. شاه نقشه­ی خود را پنهان کرد و گفت بگذارید با سلاح وارد شود. او نیز با هفت نفر به حضور شاه رسید. آن­ها به خاک افتادند[۴۵۸] و به شاه کرنش کردند، اما شاه مانند گذشته به آن­ها احترام نگذاشت، و از روی ترس حرفی نیز برای گفتن نداشت. آن­ها به سرعت برگشتند و چادر را ترک کردند. شاه به دنبالشان فرستاد. در نهایت موشیل از طریق یکی از افراد خسروپرویز این توطئه را کشف کرد، و موضوع را با جان در میان گذاشت. او نیز غنائم را به همراه نامه­ی اتهامی بر ضد خسروپرویز نزد ماوریکیوس فرستاد، و سعی خسروپرویز در جلوگیری از آن­ها ناکام ماند. ماوریکیوس از آن­ها سپاس فراوان کرد، اما همچنین در نامه نوشت که اندیشه­ی متهم کردن خسروپرویز را رها کنند. همچنین نامه­ای به خسروپرویز نوشت که آن­ها را با احترام آزاد کند. شاه خسروپرویز نیز به هر یک از آنان هدایایی داد، و ایشان را از حضور خود مرخص نمود (بخشیدن هدایا مطابق با روایت فردوسی، رویدادنامه­ی ۱۲۳۴م، میخاییل سوری، آگاپیوس). پس از آن شاه از آذربایجان عزیمت کرد، به پایتخت آمد، و تمامی سرزمین های وعده داده شده را به رومیان داد. بیشتر اشراف ارمنی در ناحیه­ی یونانی و تعداد کمی در ناحیه­ی ایرانی قرار گرفتند. وی موشیل را به کاخ احضار کرد و او دیگر کشورش را ندید.[۴۵۹]
۲-۳-۲ رفتار خسروپرویز با مسیحیان
یکی دیگر از دغدغه­ های منابع مسیحی، مسئله­ مسیحیان ایران است، که در زمان خسروپرویز آزادی عمل بیشتری پیدا کردند.
تئوفیلاکت داستان زنی به نام گلین­دوچ[۴۶۰] (گلین دخت) را گزارش می­ کند که در بابل (معلوم نیست که مراد او ایران است یا منطقه­ بین النهرین) از نژاد مغ ها متولد شد، و پدرش ساتراب برجسته­ای بود. وی پس از ازدواج، دین خود را به مسیحیت تغییر داد و پس از مرگ شوهرش به نصیبین رفت. مغ­ها او را پیدا کردند و به زندان انداختند. اما وی از زندان گریخت و به بیزانس رفت. در آنجا او پیشگویی­های بسیاری انجام داد. از جمله پیشگویی درباره پیروزی خسروپرویز بر بهرام چوبین.[۴۶۱] (قبل از به تخت نشستن مجدد خسروپرویز). جان نیکیو نیز این گزارش را تایید می­ کند.[۴۶۲]
یکی از گزارشهای مورد بحث دیگر هدایایی است که خسروپرویز به خاطر نذرش به مقبره سرجیوس شهید تقدیم کرد.
برطبق گزارش تئوفیلاکت خسروپرویز یک صلیب جواهر نشان ساخته شده از طلا را نزد سرجیوس که از باشکوهترین شهدا بود فرستاد.[۴۶۳] در گزارش اواگریوس، خسروپرویز صلیب را نزد گرگوری فرستاد تا آن­را به سرجیوس تقدیم کند.[۴۶۴] در روایت تئوفیلاکت خسرو انوشیروان در زمان حکومت ژوستینیان آن را به عنوان غنیمت جنگی گرفته بود.[۴۶۵] اواگریوس نیز این را تأیید می­ کند، اما اواگریوس وقف­کننده­ ­اول آن­ را همسر ژوستینیان می­داند.[۴۶۶] بر طبق هر دو گزارش خسروپرویز صلیبی دیگر را نیز همراه آن فرستاد و دلیل این کار را را با خط یونانی بر آن حک نمود.[۴۶۷] تئوفیلاکت اشاره می­ کند که خسروپرویز، به همراه هدایا، نامه­ای نیز به یونانی فرستاد و او در اینجا متن نامه را کلمه به کلمه می ­آورد.[۴۶۸]
هیگنیز معتقد است که اواگریوس از کتیبه­های واقعی صلیب استفاده کرده است؛ در حالی­که تئوفیلاکت نامه­ های همراه هدایا را به کار برده است.[۴۶۹]
متن این نامه در هر دو منبع برابر است.
در ابتدای نامه، خسروپرویز خود را شاه شاهان و پسر خسرو شاه شاهان، پسر قباد می خواند. به نظر می آید که وجهه­ هرمزد چهارم، پدر او، آن­قدر خدشه­دار گردیده بود، که وی ترجیح می­داد خود را پسر خسرو انوشیروان بخواند. در ادامه خسروپرویز نذر خود به سرجیوس را بیان می­ کند، که متقبل شده بود اگر سواره نظامش زادسپرتس را بکشد یا شکست دهد؛ او در عوض صلیبی مزین به طلا را نثار سرجیوس خواهد کرد. او ادامه می­دهد که، در روز نه فوریه، سر زادسپرتس را نزد او فرستادند، و در عوض او این صلیب را به همراه صلیبی که خسرو انوشیروان به غنیمت برده بود نزد او فرستاد.[۴۷۰]
در گزارش تئوفیلاکت و اواگریوس پس از آن اشاره به نامه و هدایایی دیگر نیز می­گردد، که خسروپرویز به خاطر ادا شدن نذرش برای بارداری شیرین همسر وی به سرجیوس تقدیم نمود. پیش از پرداختن به آن نامه به بررسی شیرین در منابع مورد بحث می پردازیم. شاهنامه­ی فردوسی گزارش می­ کند که خسروپرویز پیش از پادشاه شدن با شیرین رابطه داشت، لیکن در هنگام قیام بهرام چوبین از وی غافل گردید. پس از به تخت نشستن دوباره­ی خسروپرویز، روزی در شکارگاه با شیرین دیدار کرد، و پس از آن او را به عقد خود در آورد.[۴۷۱] بر طبق روایت تئوفیلاکت، خسروپرویز، یک سال پس از فرستادن آن صلیب به شهر سرجیوس، شیرین را که رومی و مذهبش مسیحی بود ملکه کرد، و به عقد خود در آورد. او با این کار سنت­های ایرانی را خوار نمود.[۴۷۲] شاهنامه­ی فردوسی نیز مخالفت بزرگان با این ازدواج را گزارش می­ کند.[۴۷۳] رویدادنامه­ی خوزستان شیرین را زنی مسیحی و آرامی می­داند.[۴۷۴] سبئوس اما او را زنی مسیحی و از اهالی خوزستان می داند، که ملکه بود و به خاطر مقام او کلیسا و مسیحیان قدرت بسیاری پیدا کردند.[۴۷۵]
حال به موضوع نامه و هدایایی که خسروپرویز برای دومین بار نزد سرجیوس فرستاد باز می­گردیم. تئوفیلاکت گزارش می­ کند که خسروپرویز در سومین سال سلطنتش از سرجیوس استدعا کرد تا فرزندی از شیرین به او عطا کند، و مدتی کوتاه پس از آن این خواسته اجابت شد؛ بنابراین خسروپرویز نامه­ای نوشت.[۴۷۶]
این نامه نیز در گزارش اواگریوس و تئوفیلاکت برابر است. در این­جا نکات اصلی آن بیان می­گردد:
در ابتدا خسروپرویز بیان می­ کند، که از سرجیوس خواستار این شده بود که همسرش شیرین، که به خاطر مسیحی بودنش برخلاف قانون با او ازدواج کرده بود، باردار شود، تا در عوض صلیبی را که او از آن استفاده می­کرد نزد او بفرستد. اما خسروپرویز ادامه می­دهد که او، به جای صلیب (به خاطر ارزش معنوی که برایشان پیدا کرده بود)، پنج هزار سکه­ی نقره که از ارزش واقعی چهار هزار و سیصد سکه­ای آن (در روایت تئوفیلاکت ۴۴۰۰) بیش­تر است نزد او می­فرستد. خسروپرویز در ادامه می­نویسد که پس از گذشت ده روز، سرجیوس به خواب او رفته و وی را به بارداری شیرین نوید داده است، و پس از آن شیرین باردار گشته است. در ادامه خسروپرویز بیان می­ کند که او آن صلیب (برخلاف گفته اش در بالا) و تمامی بهای آن را شامل یک سینی، یک جام، یک صلیب برای محراب، یک عطردان طلا، یک پرده­ی آراسته شده از طلا، و همچنین سکه­های باقی مانده را نزد او فرستاده است.[۴۷۷]
در مورد بارداری شیرین، رویدادنامه­ی خوزستان گزارش می­ کند، که شخصی به نام گابریل از سنجار از بازوی شیرین خون گرفت، و او دارای یک پسر به نام مردانشاه گردید. او در گذشته هیچ فرزندی به دنیا نیاورده بود.[۴۷۸]
در مورد خدمات شیرین، سبئوس گزارش می­ کند، که او یک کلیسا و یک صومعه در نزدیکی اقامتگاه شاهی ساخت، و در آن­جا روحانیون و کشیش­هایی را به کار گماشت. او برای پوشاک آن­ها جیره­هایی را از خزانه تعیین کرد، و با سربلندی و شجاعت شروع به تبلیغ انجیل در دربار شاهی نمود. هیچ کدام از بزرگان جزئت نداشتند بر علیه مسیحیان حرف بزنند.[۴۷۹]
بر طبق روایت شاهنامه، شیرین به مریم دختر قیصر حسادت برد و او را با زهر کشت.[۴۸۰] سبئوس نقش شیرین را آن­قدر زیاد می­دانست، که پس از مرگ او بسیاری از مغ­ها که مسیحی شده بودند، در مکان­های مختلف به مرگ محکوم شدند. خسروپرویز نیز دستور داد که هیچ مسیحی یا زرتشتی حق ندارد دین خود را عوض کند، وگرنه مجازات مرگ در انتظارش است.[۴۸۱]
بر طبق شاهنامه، شیرین پیش از خسروپرویز نمرد، و تا زمان خلع خسروپرویز همچنان ملکه بود، اما به هر حال گزارش سبئوس می ­تواند نشانگر این باشد که شاید خسروپرویز در انتهای حکومتش و به خصوص به خاطر جنگ­های سهمگین خود با بیزانس رفتارش را با مسیحیان تا حدی تغییر داده باشد. بر طبق گزارش خود سبئوس، هنگامی­که قیصر از شاه ایران جسد آن مردی را که در شوش در تابوتی برنزی قرار داشت درخواست کرد، و شاه خسروپرویز دستور داد که خواسته­ی وی اجابت شود، شیرین نتوانست نظر شاه را عوض کند.[۴۸۲] بر طبق گزارش سبئوس ایرانیان زرتشتی آن را کیخسرو می­نامیدند، و مسیحیان می­گفتند جسد دانیال نبی است. شیرین به تمامی مسیحیان آن سرزمین دستور داد که با روزه و عبادت از مسیح تقاضا کنند، که نگذارد آن منبع الهام از آن­جا برود. بنابراین جمعیت زیادی در آن­جا جمع شدند و شروع به دعا کردند.[۴۸۳]
به عقیده­ی نگارنده این موضوع می ­تواند نشانگر وجود جمعیت زیادی از مسیحیان در خوزستان و شوش آن دوران باشد. در ادامه، سبئوس رخ دادن معجزه­ای را در این مورد بیان می­ کند. با خارج کردن جنازه از شهر، ناگهان چشمه­های شهر خشک شد، و پس از سه استاد، قاطرهای حامل کالسکه­ای که جنازه در آن قرار داشت بی­حرکت ماندند، و ناگهان به شهر برگشتند. با رسیدن آن­ها به شهر چشمه­ها دوباره جریان یافتند، و خسروپرویز با دریافت این خبر اجازه داد که جنازه در شهر بماند.[۴۸۴]
سبئوس گزارش­هایی از ارمنستان آن روزگار ارائه می­دهد، که در منابع دیگر وجود ندارد. لیکن در اینجا به ذکر برخی از نکات مهم آن بسنده می­کنیم:
امپراتور ماوریکیوس تصمیم گرفت که ارمنیان بخش خود را به جنگ با تراکیه (تریس)[۴۸۵] بفرستد، و به خسروپرویز نیز پیشنهاد داد که ارمنیان ایران را به جنگ دشمنان شرقی اعزام کند؛ اما این موضوع باعث پدید آمدن شورش­هایی در ارمنستان گردید که سپاه متحد ایران و بیزانس آن­را بدون جنگ سرکوب کردند. امپراتور برخی از نیروهای ارمنی را به جنگ در تراکیه فرستاد، اما دوباره شورش در بخش یونانی رخ داد، که این­بار فرمانده هراکلیوس آن­ را سرکوب کرد. پس از آن جنگ در سرزمین تراکیه شدت گرفت، و امپراتور نیروهای ارمنی را به فرماندهی موشیل به آنجا اعزام کرد؛ اما پس از یک پیروزی، ارتش بیزانس شکست خورد و موشیل دستگیر و کشته شد.
همچنین امپراتور فرمان داد تا مباحث شورای خالکدون در تمام کلیساهای سرزمین ارمنستان ترویج داده شود، که با موافقت­ها و مخالفت­هایی مواجه شد و باعث به وجود آمدن دو دستگی گردید. در مورد بخش ایرانی ارمنستان خسروپرویز پیک­هایی به آن­ها فرستاد، و ایشان را به ایران فرا خواند، با احترام با آنها برخورد کرد، اقامتگاهی سلطنتی برایشان در نظر گرفت، و سپاهشان را در اصفهان[۴۸۶] مستقر کرد.[۴۸۷]
۲-۳-۳ قتل بندوی و شورش بسطام
اینک به بررسی قیام بسطام در منابع مورد بحث می­پردازیم. بر طبق روایت فردوسی خسروپرویز پس از پیروزی، در جنگ با بهرام چوبین، خراسان را به گستهم (بسطام) بخشید.[۴۸۸] بر طبق گزارش شاهنامه پس از آن­که بهرام چوبین کشته شد و اوضاع آرام گرفت، خسروپرویز تصمیم گرفت به خاطر قتل پدرش از دایی­های خویش انتقام بگیرد.[۴۸۹] سبئوس نیز انگیزه­ او را انتقام از افرادی که پدرش را کشته بودند می­داند[۴۹۰] . رویدادنامه­ی خوزستان، انگیزه­ خسروپرویز را این می­داند که بندوی شروع به سرزنش خسروپرویز در مورد امور دولتی نمود.[۴۹۱]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...