پس، تو چرا طالب مهی هستی که هستی را تیره و تار میِکند ؟ (تاگور، ۱۳۸۸ : ۲۹۹ )
عشق:
(ترانه ۲۷ از مجموعه باغبان )
«به عشق اعتماد کن
حتی اگر غم بهِبار آورد
در دل را نبند»
همراهی غم و عشق در کنار هم:
«عزیزم، دل فقط برای این است که آن را با اشکی و ترانهِیی از دست بدهند».
لذت مثل شبنم از میان میِرود. موقعی که میِخندد میِمیرد.
غم اما قوی و ماندگار است.
بگذار عشق لبالب از غم در چشمِهایت بیدار شود (ترانه ۲۷۸ از مجموعه مرغان آواره ).
***
ای جهان
وقتی که بمیرم
برایم این حرف را
در خاموشیِات نگه دار:
عشق ورزیدهِام (همان: ۱۷۸)
از مجموعه شب ِتابِها:
نیک کردار به دروازهِی معبد میِرسد
عاشق به درون معبد راه میِیابد (تاگور، ۱۳۸۷ : ۷۵).
” ترانه ۲۸۴: مرغان آواره”
عشق
زندگی است
مثل جام شراب
در سرشاریش (همان: ۲۳۸)
“ترانه ۳۲۶: مرغان آواره”
میِخواهم
آخرین حرفم
این باشد:
به عشق تو ایمان دارم (همان: ۲۶۰ )
در شعر زیر تاگور، از چشم به راهی همیشگیِاش سخن میِگوید او چشم به راه عشق بوده تا خود را به او سپارد و دلیل از دست دادن مجال و نکوهش و مردم را همین چشم بهِراهی عشق میِداند.
تنها چشم به راه عشق بودهِام
تا عاقبت خود را به او سپارم
این است که مجالم از کف رفت
…
مردم نکوهشم میِکنند و لا ابالیِام میِخوانند
حق دارند زبان به سرزنشم بگشایند.
…
زیرا که من تنها چشم بهِراه عشق بودهِام
تا سرانجام خود را به او واسپارم (دهباشی، ۱۳۸۸: ۲۲۱).
۴-۲-۳٫ شخصیت و فرد گرایی:
«این که من هستم یک شگفتی همیشه است که زندگی است» (تاگور، ۱۳۸۹ : ۱۰۶).
«طبق نظریهِی تاگور “شخصیت” معنای اصل خودآگاهی وحدت متعالی درون انسان است که به موجب آن انسان با بسط دانش، عشق و فعالیتِهای خود به نامتناهی دست میِیابد در چارچوب نظریات تاگور، “انسان شخصی” انسانی است که آگاهانه به شخصیت خود توجه میِکند و در فعالیتِهای خلاقانهِاش شخصیت خود را به دنیا معرفی میِکن (دهباشی، ۱۳۸۸ : ۸۹).
تأکید تاگور بر فردیت انسان به این مناسبت است که انسان یگانه موجودی است که در راه شناختن خدا باید از هیچ کوششی فروگذار نکند. و او میِگوید: «من وجود دارم، و هرچیز دیگری هم وجود دارد، و مدت بین این دو در من وجود دارد» (همان: ۹۵).
در دیدگاه تاگور، انسان اساسا فردی است که مرتبا او حدود بلا فصل خود میِگذرد و با حرکت خلاقانه خود به سمت امکان مجسم، فردی منحصر به فرد میِشود.«تاگور از “من بی متنها” در اشعارش استفاده کرده است. او میِگوید: در هنر، شخص درون ما پیامِهایش را برای والاترین شخص میِفرستد، که او در تمام واقعیتِهای بیِروشنایی، خود را در جهانی از زیبایی بیِمنتهای ما عیان میِکند. این شخص درون یا او، پیش از آن که بتواند در هنر به چنین تعالی برسد، اول من محدود راوی است» (تاگور، ۱۳۸۸ : ۱۹).
احساس میِکنم همهِی ستارهِها در من میِدرخشند.
جهان مثل سیلاب به جانم میِریزد.
گلِها در تنم میِشکفند،
همهِی شادابی آب و خشکی، مثل بخور، در دلم دود میِشود؛
و نفس همه چیز در خیالات من دمیده میِشود،
همان طور که در نی. (همان: ۲۲).
(در ترانه ۱۶: مجموعه نیلوفر عشق)
[یکشنبه 1400-08-16] [ 04:25:00 ق.ظ ]
|